اندوهی دردل دارم.تورابشارتی نیست؟
به بداهنگامه ای که:
- جنگل وبهارپرده ی تفاهم دریده اند
ـ درختهابه شرم ازهم رومی گیرند
ـ یوز گرسنه ی جهل دردره ی تاریک شب می غرد
اندوهی دردل دارم
شایدبه عمق چاه ویل
شایدبه بیکرانگی یک آه جگرسوز
شاید...
شاید به اندازه ی اندوه پرنده ی کوچک آشیان بربادرفته ای
که ازشاخه ی درخت سوخته ی بی اعتمادی
به سوی آوارگی پرید
اندوهی دردل دارم
تورابشارتی نیست؟