دلقک سایکوانالیست هاباوردارندکه: "...بدون تردیدروان آدمی چون هرمتن ادبی درهای گشوده به روی معناهای بیرون ازشماردارد..." خواب میدیدم پدرم راکه مراخواب میدیدومگرخواب جزآن چیزیست که آدمی به چشمان بسته میبیند؟ نشسته بودم برفرازتختگاه ِتپه ی لرزان ِشنی درمسیرِبادِکویری سوخته،به تماشای خورشید،که درغروبی دلگیردرطشت ِخون نشسته،فرودمی آمدازدامان ِافق.ذوق زده بودم که مراکلید ِقفل ِغم بودازپس ِآنهمه سال که به شبی ازشبهاش دیگرهرگزبه خانه نیامد.پیچیده درشولای سپیدش گفت: "هی دلبندکم،به چه کاری درین برهوت؟" گفتمش:"هان پدر،اینجابنشسته ام وبباشم به صبر" گفتا:"به صبربنشسته ای وبباشی که چه پیش آید؟" گفتمش:"تاآب رفته به جوی بازآید" بگفتا:"نشنیده ای که آب رفته به جوی بازنگرددوبه فرض ِاندیشهی ِمحال که بازآید،ماهیان مرده راسودنبخشد؟" باچشمان حلقه زده ازاشک روی بگرداندومیرفت روبه ورطهی تاریکی که کم کمک چادرقیری میگستراندبرآن کویرحُزن انگیزومن به جای مانده برآن تپهی شنی،صدایش می شنیدم که انعکاس میافت درآن وادی هولناک ودشت ِشیب شیب که:"...هان دلبندکم داستان ماندگاروتکراری سرنوشت محتوم ِسه خردمندرابه روزگارِسیاه ِپرازتباهی ِحکومت ِجهل وجنون وفساد ِجباران ِکوتاه قد ِتهی مغزنشنیده ای؟ _یکی را که ناسازگاروآشتی ناپذیربودوشعرمیگفت وقصه میساخت دررسوائی ِکوتوله های نوکیسهی ِتازه بدوران رسیده،رگ زدندبه صبحگاهی زیرِبوتهی پیرِپرگل ِنسترنی _دومی باچشم ِخونبارودل ِپُردردواندوه،سربه بیابان ِغربت وگمنامی نهادوگم شدهمچون خاطرهی ازیادرفتهی ترانه ای زیرِبرف ِسنگین ودیرپای فراموشی _سومی اماقبای سرخ وکلاه ِبلند ِسبزوشلوارِسیاه وپوزارِنقره ای دلقکان پوشیدوکمربندِزرد بست به خدمت ِحُکام ِجورِنوپالان،به سالهای سیاه ننگ وبدنامی..." *** _درلینک کدوتمثال مینا ومحمودقرشمال ِیالقوزآبادی رامیبینید _درلینک پشوتن رابعه رامیخوانید _درلینک مینیمالنویسی ماهیان وآب رفته ازجوی رامیخوانید _درلینک فیروزه رباعی رامیخوانید _درلینک ازاورزاق زرنگارکتابهاصادق هدایت وترانه های خیام را میخوانید _درلینک دقیقه نود خودسوزی رامیخوانید _درلینک خورشیدبرای مسیح را میبینید _درلینک ماهتاب روی جادهی نمناک رابمناسبت صدوششمین سال ِتولدصادق هدایت قابل مشاهده است _درلینک رازکزشمه های رقص قلم ِجولیلی عزیزامتیازات حیوانات برانسان را میخوانید |