ناخدای سرگردان

ناخدای سرگردان*

این پست راتقدیم میکنم به کسی که عشق نوشتن این پست وپست صوفی فرنگی رادرجانم ریخت

**

...هنرمندان بزرگ کمی ازواقعیت خویش واندکی ازآنچه میخواهندباشندونیستندوکمی ازآنچه وحشت دارندباشند- رویهم می ریزندتاشخصیتی راخلق کنندبه بیان دیگرهنرمندان پیوسته دروجود شخصیت هائی که خلق می کنندحضوردارند...

***

درافسانه های مردمان ِسرزمینهای دور،ناخدای جوانی براساس ِسرنوشتی محتوم محکومیت یافته که تاپایان ِعمردرکشتی خودبه تنهائی دردریاسرگردان باشد.سرگردانی ناخداهنگامی پایان میابدکه دراین ورطه‌ی سهمگین ناامیدی زنی درکمال ِزیبائی براوظاهرشودوحقیقتاعشق ِبزرگ،سوزان وبی همتای خویش رابه اوهدیه کند!ناخداهربارکه درمبارزه باامواج سهمگین که هرآن ممکن است کشتی اورادرهم شکسته ووی راراهی دیارنیستی کندفرصتی میابدبه گاه بیداری برعرشه می ایستدوچشم به افق های بیکران می دوزدتاشایددردوردست هاساحل امیدی رابیابدودرخواب به چشم بسته یک پری دریائی رامی بیندکه ازدل ِآبهاسربرمی آوردوبه دربدریهای اوپایان میدهد.روزی بادکشتی رابه ساحل ناشناخته ای میکشدودرآنجاست که ناخدابطورتصادفی گوهرنایافتنی رابازمیابدوبه زودی عشقی باشکوه ومتقابل بین آنها بوجودمی آیدوآن الهه‌ی نازچون ازسرگذشت ناخداباخبرمیشوددرمعبدی به اوسوگندوفاداری میخوردوناخدارنج وسرگردانی سالیان درازراپایان یافته میبیند.ازشوربختی،زن نامزدی داردوناخداروزی پنهانی ناظربرخوردوگفتگوی آن دومیشودوبه همه چیز پی میبرد!ناخدامیداندکه اگرمعشوقه اش سوگندوفاداریش رانسبت به او بشکندبه لعنت ابدی دچارمیشودوبه همین خاطربرای نجات اوبه کشتی خویش برمیگرددجائی که مرگ درکمین اونشسته است.زن دراندوه ازدست دادن ناخداازصخره ای رفیع خودرابه دریا افکنده وغرق میکند.چیزی نمیگذردکه امواج دریاکشتی ناخدارادرهم میشکندواونیز رهسپاردیارنیستی میشود.میگویندآن دوعاشق ِنیک سرشت تغییر شکل میابندوآمرزیده میشوندوسرانجام صبحگاهی که خورشیدگردزرین خویش به دریا می پاشدچون دوپیکراثیری سرازامواج خروشان دریابرمیکشندودرسایه‌ی عشق خدائی خویش به رستگاری میرسند!

*= این داستان درقرن نوزده درآلمان به صورت اُپرائی توسط"واگنر"نوشته وبه روی صحنه برده میشود.سال گذشته خوشبختانه فرصتی دست داد تا اینجانب از کانال مزوشاهد اجرای جدید آن باشم