سمفونی صبحگاهی یاکرسحرگاهی پرندگان

               

  

سمفونی صبحگاه یاکرِسحرگاهی پرندگان

The dawn chorus

نمیدانم تابه حال برایت پیش آمده که تاصبح بیداربمانی؟نه اینکه به تیمارداری ازبیماری مجبورشده باشی،نه اینکه شب نخوابی به کله ات زده باشد،نه اینکه بیداری کشیده باشی چون فردایش امتحان داشته ای،نه اینکه دراشتیاقی صبرسوزبه سربرده باشی ،نه اینکه به دغدغه سودی به دامن امن شب پناه برده باشی که البته هرکدام ازاینهاوهردلیل دیگری که آن بیداری راسبب شده باشدنظربه اینکه گذرشکوهمندازسرحددودنیاست قابل تامل است.زیراهنگامیکه همه خوابندتوسلطان باوقاروبلامنازع ولی بی تخت وتاج شبی.به هرحال منظورم این است که ببینی میتوانی باخودت کناربیائی؟کجا بودنش مهم نیست،بریکی ازیالهای پریشان سلسله جبال البرزیازاکروس،زیرآسمان پرستاره کویر،دردل یک روستا،درجنگل یابیابان کنارآتش افروخته ای که شعله میکشدبه سیاهی ومیکشاندنگاه تورابه قعردنیای ناپیدائیها،درکلبه ای آن دورهای دور،ساحل دریا،کناررودیاازهمه مهم ترغاری که بی تردیدمامن توست،هرکدام لطفی دارندکه اگرباضجه ناله های مرغان ِشبانگاهی یابیشترباعوعوسگی ازدوردست توام باشنددرروح تو به دنیای شاعرانه ای جان می دهدکه تصوربیهمتائیش دشواراست تنها باتجربه حاصل میشود.چنین شبهائی نصیب هربی سروپائی نمیشود،بایدرودرروی ِخویشتن خویش بنشینی وحسابت راباخودت تسویه کنی بایدیکباروبرای همیشه بنددل ازدیوارهای بلنداسارت بگسلی وبه تارتارحریرروحت دست بکشی وگره های تندودردناک آنهاراباسرانگشت تدبیروخردوهنربازکنی،نتیجه چه باشدهم اگرمهم باشدوجودچنین شبهائی ازنتیجه آنهاکمترنیست.کوره های سوزان جهنمی است که ازدرون آنهاپیکربلندبالای زراندودوزرنگارومرصع روح سربرمیکشد،تن سپردن به آغوش ِخوش ِعروس ِنازِتنهائیست،نظارت برخواب خوش گیاهان وپرندگان است،چشیدن ونوشیدن جرعه جرعه شراب نیک وگوارای تعقل است وحفردرون برای کشف رگه های زرویاقوت وزمردهواهاونیازهای جسم وروح انسانی است.دورازهریارودیارودَیاری،حضوربارش ِنم نم ِبغضهای فروخورده است که فرومینشاندشعله های سرکش جهنم نادانی وخودخواهی هارا.به هرروی چنین شبهای عبرت برانگیزی برتوهرگونه که بگذردونتیجه هرچه باشدمثل همه عشقهای ناکامی که میگذرندوتنهاداغشان به دل میماند،مثل همه رودخانه هائی که سرانجام به دریامی ریزندومثل همه شاهراههائی که بانتهامیرسندبا صدای یکی ازپرندگانی که درآن حوالی حضورداردوبه آغازکرفرمان میدهددرجریان ملودیهای سمفونی باشکوه آوازپرندگان صبحگاهی به پایان میرسدوآنگاه خدابانوی روشنائی ازشانه های بلندخدای روزازدل تاریکی باگامهای کبوترهای چاهی قدم به آستانه هستی میگذارد.