بهاریه

 

 

                            

بهاریه

 

بهاردیگری درراه است،یکباردیگربانوی بهار"خوی کرده وخندان لب ومست"درزمین این گوی به خودرهاشده وغلتان وسرگردان ویگانه تکیه گاه موجودات باهزاران هدیه ی رنگارنگ وگرانقدربه روی ماآغوش مهرمیگشاید تاشایدآدمیان رافرصت دیگری باشدکه دست ازتخریب خویش وزمین بردارندوبه جای بریدن گلوی هم به تیغ تیزجهل،دمی هم به پرده گیری  ازاسرارمتعالی عشق ومستی وبهره گیری ازآنهاسرازپنجره‌ی اتاقک خودخواهی ودنائت ونکبت وادباربیرون کشندوبا نسیم خوشی که میوزدوعطربهشتی گیسوان بانوی بهارراباخودمی آوردبه وجدآیندوباقلبی سرشارازعشق وامیدبه استقبال خدابانوی مهربان بهارقدم درراهی نهندکه دیوهراسناک ِزمستان به اشاره‌ی انگشتش داردروی بی آبروئی ازآن برمی گیرد.آدمی هنوزهم اینجاوآنجاوهرجاپای جهل درسراشیب راه هولناک دره‌ی ِمخوف سرکوب ِآزادی بیان داردونقض حقوق بشر.درکارآزاروشکنجه‌ همنوع وساخت وساززندانهای عجیب وغریب که عقل وفهم ِشیطان ِنابکارهم به آن قدنمیدهدراه ابراستادی طی میکنددرسالهای رکودوگندیدگی وتعفن فرهنگی وابتذال،کشتی جریان نوآوری هاوکشف راههای مسالمت آمیز وصلح جویانه به گِل نشسته.نسلهاخروارخروارمی آیندومیروند.ازعشق هاکهنه نامه ای پرازآه وافسوس وازجنگهاشمشیرهای برهنه‌ ِخون چکان وازگلزارِفکربشرتنها دفترهائی گردگرفته وموش جویده باقی مانده است.ماازآسمان پررمزورازوزمین وخورشیدتابناک روی برگرفته ایم ودرتخمگاه ومغزشویخانه هاوعادتگاه ِشریرترین شیاطین،شیطنت می آموزیم ومی آموزانیم ودرتورِعنکبوتی ِدام ِجهل وخرافه دست وپامیزنیم.شگفتاکه بشرآنگونه که بدنی که به تازیانه عادت کنددیگردردرااحساس نمیکندبه آبرووشعوروشرف ِازدست رفته‌ی خودعادت کرده است.علف جائی میرویدکه گوسفندنیست وگوسفندان جائی کاغذ میجوندکه علف نمیروید.کاربه جائی رسیده که ابوالوبلاگ مجنون هم کاری جزهمراهی بابع بع این گوسفندان ندارددیری است که ازخنده‌ی تمسخرهرزگان حکیمان دانا ترک یارودیارکرده اند.مردم فریبان به مسندقدرت تکیه دارندو سرکوب همگان را راه ِرستگاری آدمی میپندارند.عشق را به تازیانه فرومیکوبندوعاشق راسحرگاهان زیربوته ی پیرپرگل نسترنی بابی حیائی رگ میزنند.رقص،لرزش چندش آورکریه اجساد ِدرهم کوبیده ای است که ازجرثقیل آونک میشوندولی بانوی خوش قدم بهاردرراه است اگرازکردارخویش پشیمانیم،اگردانسته ایم که به خودوزمین خیانت کرده ایم.هنوزمجالکی هست.بیائید پیش ازآن سقوط ِهولناک ِهمیشگی برای پیوندیافتن با یکدیگربرای تلقین حس اعتمادواطمینان با اعتباری درخورشان انسان بی هیچ تردیدی به هم برای تبادل افکاروچاره جوئی فرصت دهیم.گردهم بیائیم ودورازهیاهوبانگ حیوانی وعربده کشی جهال باهم به سخن درآئیم واغلب مکث هائی به گفت ِخویش دهیم تامجال فکرکردن به دست آیدشمشیرفرونهیم وتدبیرپیشه کنیم وگرنه زین پس عشق وآبادی زمین را درخاطره‌ی پرازبغض وگریه‌ی رویاهامان درکویری سوخته جستجوخواهیم کرد.باخبرباشیم !بهاردرراه است!