رقص

 

                    

رقص

"ملتی که نمی رقصد بیمار است"

          (افلاطون)

درلغت نامه‌ی استادعلی اکبردهخدادرتعریف رقص آمده است:

هنرِایجادزیبائی یابیان ِاحساسات بوسیله‌ی حرکات توام باموسیقی که مقصدآن،اظهارِعلامات فرح وسروراست.

 

*توگربه رقص نیائی شگفت جانوری!

ازین هوا،که درخت آمدست در جولان(سعدی)

 

*اگردردعوی آازدگی ثابت قدم باشی

به زیربارِدل،رقص ِصنوبرمی توان کردن(صائب تبریزی)

 

*چه عجب گرموافقت راصبح

رقص درگیردازنوای صبوح (خاقانی)

 

*درهوای عشق ِحق رقصان شوند

همچوقرص ِبدربی نقصان شوند(مولوی)

 

ترکیبات ِرقص ازلغت نامه‌ی دهخدا:

رقص ِبلبلان،رقص ِشراب،رقص ِفانوس،رقص ِصنوبر،رقص ِشمشیر،رقص ِملا،رقص ِمولوی،رقص ِاشک رقص ِحالت،رقص ِروباه،رقص ِشتر،رقص ِپهلو،رقص ِروانی،رقص ِاصول،رقص ِکچول،رقص ِسمسول،رقاص  رقصان،رقصاندن،رقصانیدن،رقص زدن،رقص افکندن،رقص کردن،رقص کنان،رقص ِزنبور،رقص کنان،رقص شکم،رقصندگی،رقصنده،رقاصه،رقصیدنی،رقصیده،.

این رشته آنچنان سردرازی داردکه اگرآنچه راکه درموردرقص درفرهنگ ِملل مختلف به صورت مکتوب وجود داردجمع آوری کنیم بدون شک کتابخانه‌ی بزرگ وجذابی خواهدشد.ولی من برآن سرم که اززاویه‌ی متفاوتی به رقص بنگرم.نمیخواهم موضوع راآنچنان به ورطه‌ی جدوعقل واستدلال بکشم که نویدبهاری راکه درراه هست به  دره‌ هولناک ِفراموشی درافکنم اگرچه می دانم باسیاه زمستانی که برملت من داردمی گذرداوباید"جنگل بوده تااین چنین باناله بیگانه،زخم ِتبرراباململ سبزخزه فروپوشدحتی اگرعمق جانش نیزازکردارآدمی گزیده شده باشد."

باری برای من آنچه که درزیزمی آیدشایدبه شکلی بازگفت ِرویائی است یاشایدهم پنداری ازآرزوئی بربادرفته نتیجه‌‌ی انتظارِِگل وبرگ وبارازدرختی که هنوزبه جوانه ننشسته بادِسردخزان آنراتاراج کرده است شاید بازگفت وبرآوردِبازیگوشانه ای است اززبان ِقصه‌ی ِپررمزوراز ِرقص ِیک فرشته‌ی آسمانی که همراه ِملودیهای یک موسیقی آسمانی با حرکات اندامهای آن پیکرطنازگفته بود:

"توقلبم رابرای همیشه طلب کن *

تامن برایت پروانه شوم

پروانه ای

که از شانه های تو

معنای پریدن راآموخته است

وهزاران بوسه ازلبانت قرض دارد"

ومن آنروزنفهمیدم!وحالادارم معنی تصویرِآن رقص رانه دررویاوپنداربلکه روی آینه‌ی جگردق دارم منعکس می کنم.میدانم که تصویرآن ماهروروی آینه‌ی دق نازیباست وناسپاسی مرانسبت به آن عزیزنادیده دوچندان میکندولی برای بی هنر ِمادرمرده ای چون من هم راهی جز این باقی نمانده است!!!

اگرمیخواهی زنی رابشناسی قبل ازانکه بااومدتی زندگی کنی وبعدمثل سگ پشیمان شوی،یااوبه ستوه بیاید،تنهاراه این است که او برایت برقصد،دررقص است که یک زن همه‌ی هستی خویش رادرطبق اخلاص میگذاردودودسته تقدیم میکند؛دررقص،هرزنی حرفهائی رابه زبان می آوردکه به هیچ زبانی قادربه گفتن آنهانیست!اگرزن ازآسمان نیامده باشدکه درآن صورت آهنگ ِمدهوش کننده رقصش راهم باخودمی آورد.تنهاهنرتواین است که اورابه آهنگ ِشورانگیزی برقص واداری،اهنگی که گره های طنابهای اسارت بارِهزاران ساله‌ ای راکه جسم وروح اورابه بندکشانده باسرانگشت نغمه های نرم وخوش خویش بگشایدواورااززندان مخوف ِدردآوری رها کندکه بابی رحمی درآن به اسارت درآمده وروی دوشش بارسنگین وطاقت فرسای تحمیلات تاریخی وسنتی ودینی وتبعیض هزاران ساله‌ صبرسوزرادندان برجگرتحمل کرده است.غنچه‌ی وجودزن درآزادی میشکفدورقص نمودبارزآزادی ورهائی اوست.صرف بِرقص درآمدن ِاواما مشکل ِتوراحل نمیکند،بایدزبان اندامهارابدانی وبتوانی رموزسربه مهرحرکات آنهارارمزگشائی کنی(حرکات دل انگیز ِلوروسمسول ِکچول ونمایش خوش ِقوس ِانحناهاوخمیدگیهاوخمش های آن درکمندِتاب وپیچش ِکمرنماد ِتمایل به دادودهش است)وچه بساسخنهاهست وحرف وحدیث درباب ِرقص پابه پنجه وساق وران وسینه وهنگامه‌ی دستان وسروگردن وموافشانی که کاریست کارستان،وسرآغازهررقصی رقص ِنگاه استکه میجویددلخواسته‌ی خودراکه بایدسالها نشسته باشی به محضررندان ِپاک باخته‌ی سینه چاک وعشاق ِبرهنه پای پیران ِپیرهن چرکین تابیاموزی وبیامزانندبه توازآن مخزن اسرامگو!باتوفیق دراین مهم است که می توانی تا کنه وجودزنی نفوذکنی وبه آنچه هائی دست یابی که اودرطی ده هاسال زندگی برای گفتنش لب ازلب بازنمی کند.ازنا گفتن ِزن وکشف مرداست که چشمان زن به برق شادی میدرخشد.زنان به کسانی دل میببندندی که می بتوانندآنها راچون جزیره‌ی دورافتاده یاسرزمین ناشناخته ای کشف کنند.اوکشف تورانشانه‌ی توجه توبه خودتلقی میکندواین آن چیزی است که بی گفت نوع ِحس باشکوه زنانه باتمام وجودمی طلبدشایداین ناززنانه سردرگنجینه‌ی شایستگیهابش چون مهروباروری وبخشایش وهنروزیبائی داشته باشدکه اوخودرامرکزتوجه وتوراواله وشیدای مردانه‌ی آن ناززنانه می بخواهدی.گرچه صحت کلام این نسخه درموردمردان به قوت ِخودباقی است اماپیچیدگی وشکوه ِرقص ِزنانه رانمیداردی.مردان به قدرت ِتن قوی ترندولی زودخسته میشوندوچون ازشوروشجاعت برخوردارندبیشترمرتکب ِحماقت مبشوندوچون زُمُخت وبی احساس ترندزودتردل میبندندبااین حال باهرآهنگی به رقصی درمی آیندولی این رقص هارقصهای واقعی ِاسبی*سرکش است که به دنبال سوارکارِقابلی میگردد.لحظات بحرانی شوروسرزندگی مردرادوچندان میکندبه بیانی موجزترتازمانی که پشت ِمردبه جائی گرم است زندگی را آغازنکرده است رقص واقعی مردرادررزمهایش بایددیدچون پیروزوسرفرازازنبردرزمگاه ِبیرحم وشفقت ِزندگی برگردددربزم،پای خوبی برای رقص ِتانگوبازنی است که آغوش ِگرم ِمهربه رقص ِباشکوه دونفره گشوده است واگرشکست خورده وخونین ودردمندازمیدان کینه توزِزندگی برگشته باشدتنهازنی میتواندسرش به دامن بگیردوزخمهایش راببنددکه برایش باتمام وجودرقصیده باشدوبه راستی مگرزندگی چیزی جزتوالی آن تانگوهای باشکوه واین زخم بندیهای پرمهرو وهوادارانه است؟

*= Atena دراساطیریونان خدابانوی زیبای صلح وکمک وحامی هنروادبیات وفلسفه وحکمت وریسندگی وگل دوزی وبافندگی وازهمه مهمترتقدیم کننده‌ی درخت زیتون به جهان است زیتون هم که نمادصلح است.

*= اسب رانمادِسرکشی ویکه تازی گرفته ام ومنظورازسوارکارهم بانوئی است که این سرکشی رااگربتواندمحارکند.آیاچنین سوارکاری میشناسید؟