گفتمگفت خیامی
"...دراندیشه های برخی ازانسانهاارزشهای کلی وجهانی می گنجد،زیراانسان کلی تصدیق محض ومجردی ازحقوق خدشه ناپذیرانسانهاست..."
(ژان پل سارتر)
جز
مشتی خسیس که اهل ِسخن نیند بامن قران کنندوقرینان ِمن نیند
بقیت ِاهل ِمعنی وامیران ِدرِمیخانه ِعقل ودرایت که اهلیتی دارندوکارشان به سگ دُمی نکشیده،مشروط براینکه دروادی پرارج خردورزی،حماقت های رنگ آمیزی شده جایگزین ِزیبائیهانشده باشد،میدانندکه خیام وخیام اندیشی تاجهان جهان است تازگی ولطافت ِخودراازدست نمیدهد،چراکه ترانه های وی آینهی تمام نمائی استکه ترسها،تردیدها،دردها،اضطرابها،ویاس های نهادبشررامنعکس می کنند.لااقل برای مابی هیچ تردیدی خیام نماینده ذوق ِخفه شده،روح ِشکنجه دیده،وترجمان ناله هاودلهره هاوشورش ِدیرینهی یک ایران باشکوه وآبادقدیم استکه درزیرِفشارِفکرزمخت سامی واستیلای عرب کم کمک مسموم وویران شده.خیام درپی حل مشکلات ومجهولاتی است که روح بشررامی آزاردوبه همین دلیل ترانه های اوآینه ای است که هرکسی به حد ِوسع وعمق ِوجود،تکه پاره هائی ازاندیشه هاوروح ِخویش رادراومیبینداوباخنده های عصبی ورعشه آورِتمسخرآمیز،مسائل دینی وفلسفی راکه بشربه هرحال باآنهادست به گریبان است بیان می کندوبارشادت بینظیری راه ِحل ِمحسوس وعقلی برایشان میجوید،علماوفقهارابخاطرآنچه نمیدانندولی آنرامیفتالندوباآن مردمان ناآگاه رابه فریبی گال میدهند تحقیرومسخره میکندتاجائی که بی تردیدمیتوان گفت ترانه های خوش ِخیام نوع بی همتائی ازشورش هنری فلسفی سیاسی علیه معتقدات سامی است.اوکه فکرِ آزادوخرده بین داشته نمی توانسته کورکورانه افکارِتعبدی وجعلی وجبری وبی منطق ِفقهای زمان خودش رابپذیردازاین رو نبردِنفس گیروبی امان ِاوباخرافات وموهومات درسرتاسرِترانه هایش هویداست.عجیب نیست که این امیرِگردن افراختهی کلام،بابینش سترک ریاضی بیشترین معنی رادرحداقل ِقالب ِیکی ازظرفیت های شعری یعنی ترانه میریزدبه انگارهی صاحب ِبی بضاعت ِاین قلم یکی اززیباترین اوج کارهرصاحب کلامی دیالوگ های اوست که بنابه ذوق وسلیقه ونبوغ واشتهارِذاتی خویش میکوشدبابرپایداری معرکهی گفتمگفت ِکوتاه یابلندی،دوشخصیت ِزائیدهی خیال ِخویش راروی درروی درانظارهمه برای همیشهی تاریخ به گفتگوبکشاندازین جهت اگرخیام رابادیگرصاحبان هنرواندیشه مقایسه کنیم اگربه بَرتری برصدرنام همه نایستدبدون تردیدجزبی بدیل ِنفرات ِاول لیست شاخص ِبالابلندی خواهدبودکه دردنیای سخن درسراسردنیا نام آورند.درترانهی زیبای زیرشراب ِخیام راناب وزلال ترومتفاوت ترازهمهی شرابهای دنیامی بینیدنه تنهامستی میآفریندوفراموشی میبخشدبلکه درجسم ِشکیل ِکوزه روح میابدوچون پیری قلندرورازدان وخندان وژولیده موی شخصیت انسانی پیداکرده رودرروی خیام به گپ وگفت ِخردمندانه ودشمن شکن مینشیند.وخیام رندپیرییرهن چرکین ازاوواسطهی عمرِدرازمی طلبدواودریک تصویرسازی بی رقیب به اشارتی کوتاه بی هیچ تزلزلی جوابش رامیدهد.وچون نیک بنگری خیام خودشراب میشودوباخودبه گفتمگفت مینشیندوازآنجاکه برای واگویه های درونی هرکس(کاف مفتوح)کس (ایضا)یاچیزدیگری رانیازداردتابااوبه گفتمگفت بنشیندمیتوان دیالوگ خیام باشراب راواگویهی درونی اندیشمندی تصورکردکه فلسفه خودرادرآن گنجانیده است.
لب برلب ِکوزه بُردم ازغایت ِآز تازوطلبم واسطهی عمرِدراز
لب برلب ِمن نهادومیگفت به راز می خورکه به این جهان نمی آئی باز
|