بارِگران ِدوگانه های صادق ِهدایت،برگرده‌ی الاغ ِچموش ِبوریدان

بارِگران ِدوگانه های صادق ِهدایت،برگرده‌ی الاغ ِچموش ِبوریدان

 

درنیلوفرِآبی که لینکش رااینجاهم ملاحظه میکنیدمتنی باعنوان ِالاغ بوریدان ودوگانه های کافکانوشتم،دریغم می آیداین باردوگانه های گران بارِصادق هدایت داستانسرای نامداروپدرادبیات مدرن ِایران رابارِالاغ چموش ِبوریدان نکنم!

 

...می خواهم حتی اگربرای یک لحظه دیگرهم که شده درخیال خویش نسیم راببینم دربَل بَل ِبرگ برگ ِبیدهای پیرِمجنون ِدشت ِباشکوه رویائی که فقط یکبارباگامهای نرم کبوترهای چاهی درگذشته های دورقدم به آستان چشمان ِ لبریزازخواب وخستگیم نهادکه درعالم بیداری وقتی آدمی درمرزِدگرشدن ِ واقعه ای دربُهت ِابراندود ودل آزارِناباوری،درحیرت ِحاصل ازدل دونیمی  درچهارسوق ِتردیدزیرِساطورِهیچ ِمنتظر،می نشینددچارتعلیق شده است.این روی داد درموردماکه به باوربرخی فرهنگمان برمدارِدل،همان مفهوم کهن هستی یافته وبه باورمن ازشکل وریخت افتاده وبجای خِردپذیری بدل باوری رسیده ایم جنبه‌ی فاجعه بارتری دارد...

 

بوریدان ازعلمای مکتب اسکولاستیک درمسئله ترجیح ِبلامُرَجَح،الاغی را مثال می آوردکه شدت گرسنگی وتشنگی دراوبرابراست ودرفاصله مساوی ازاویک سطل آب ومقداری جوقراردارد.درچنین وضعی الاغ نمی تواندیکی رابردیگری ترجیح دهدوسرانجام دراثرگرسنگی وتشنگی خواهدمُردبااستفاده ازاین مسئله می گویندترجیح بلامُرَجَح مُحال است.این تنها یکی ازحالت های کلاسیک وجواب به سوال"کدام؟این یاآن؟است که کیرکگورشجاعانه مطرح کرد.توجه بیشتربه اشکال فراوان ومتنوع آن که درسراسر زندگی بشرادامه میابدووی رابرسردوراهی مُرَدَدنگاه میدارد داستان درازدامنی است که عمق تراژدی رابهترنشان میدهدبه هرروی همه اینهانشان دهنده حالت تعلیقی است که آدمی به گونه ای اجتناب ناپذیربرسَرِدوراهی انتخاب باآن روبرومی شود غم نامه ازین روادامه میابدکه حتی با انتخاب قطعی یکی ازهردوگانه اگرچه مرحله پُردغدغه ای پایان می پذیردتازه مغاک مخوف اگرهاومگرهازیرپای آدمی درمی گشایدوماجراتاآنجاادامه میابدکه تاپایان عمرهرکسی راهرلحظه ازخوددورترودورترمیکند.بیهوده نیست که گفته میشودهیچکس دورترازخود به خودنیست.درین موردصرفنظرازمصائب کیرکگوروکافکاحتی یکی دیگر ازچهارسوارسرنوشت داستایوفسکی درجنایت ومکافات دانشجوئی خلق می کندکه وی میکوشدتاباآدم کشی جائی درمیان رهبران بیابدوی درجدال با خود برسرکشتن یا نکشتن پیرزن رباخوارسرانجام وی رامی کشدوپس ازارتکاب جنایت میکوشدعملش راتوجیه کندولی نوسان جگرسوزوبی پایان بین جنایتی که عملی شدومیتوانست نشودایمانش رانسبت به انجام کاری که کرده ازکفش می رُبایدواوراوامیداردتاکفاره جنایت خویش رابدهد.ازین روتعجب انگیزهم نبایدباشداگرگفته شودنظربه اینکه اگرازراست بروی چپ راازدست میدهی وچون بالارابنگری پائین رانخواهی دید سوگیری هرچه باشدحکم نهائی این خواهدبودکه زندگی برنده نهائی ندارد.

اگربرحسب نگاه تیزسبک شناسانه دردایره واژه شناختی مجذوب اثرسِترکی بشویم واثررابارهاوبارهابخوانیم وبافضای شگرف ِهنری آن اُنسی بگیریم ناگهان یک یا چندویژگی منحصربه فردتکرارشونده درآن به مارُخ می نماید درچنین مواردی اگربضاعتش باشدونخواهیم به شیوه‌ی مست علیشاهِ مرحول همه چیزرادانسته تلقی کرده وازآن بگذریم وباهوچیگری راه به دانایان ببندیم بایدبه دنبال توضیح وتفسیراین مختصات تکرارشونده برویم ودریافتن ارتباط بین آنهاوجان وخردنویسنده مجاهده کنیم.بعنوان ِمثال اگربوف کوراثرهدایت رابادرجه‌ی خاصی ازچشم بازی مکرردرمکرربخوانیم متوجه یک نشانه سبکی بارزِمنحصربه فردکه همانا تکراردوگانه های هدایت است می شویم که چیزی جزتکرار"دو"ومضارب آن درسرتاسرداستان نیست:

"...دوماه وچهارروز- دوقِران ویک عباسی- دودرهم وچهارپشیز- دودریچه دوسال وچهارماه- دوتاکلوچه- دوگوسفند- دویابوی سیاه لاغر..."

این مُختصِه‌ واژه شناختی می تواندمُبَین آرزوی شدیدومیل باطنی نویسنده درجهت تحقق یک وحدت آرمانی دراین جهان دوگانگی هاودوروئی ها باشد هدایت درطول عمرخویش جسماوروحاتنهابودوهیچگاه نتوانست با این جهان تعارض ها وریاها ونفاق هاچون مستعلیشاه مرحول به وحدت برسداودرسوزعشق آن دلبراثیری می سوخت تاباآن به وحدت برسد اماهیچگاه موفق نشدو سرانجام درهمان تنهائی پردردغریبانه دراین"دل دونیمی"پراندوه دربالاترین حدروشن بینی نوشتهای خودرانابودوبه حیات خویش خاتمه داد.بیهوده نیست که پرسوناژهای داستان بی بدیل بوف کوردرنهایت یک نفربیشترنیستندهمه زن هایک زن وهمه مردهایک مردندواین زن ومردهم درحقیقت نیمه های مرد وزن وجودیک نفرندبه همین مناسبت است که درجائی از بوف کورمی گوید:"...آرزوی شدیدی میکردم که بااودرجزیره‌ گمشده ای باشم که آدمیزاد در آنجاوجودنداشته باشد..."