میز گردی با مشاهیر جهان

میزگردی بامشاهیرجهان

 

نه تنها هراندیشمند واهل نظری بلکه هرآدمکی به موجب خاصیت اندیشه ورزی چنانچه به هردلیلی نخواهدجهان راازلوث وجودخود پاک کند.صرفنظرازوضعیت دچارتعلیق ِمحتومش که وی راناچار ساخته چون بندبازی درارتفاعی غیرقابل تصوراز زمین با دوپا روی بند وچوب بلندی دردستان مرتبا بکوشد که تعادل خودراحفظ کندوناگفته پیداست که ازچنین موجودنامتعارفی نه تنهانمیتوان انتظار یاری داشت بلکه شایسته اعتماد هم نیست وچه که او علیرغم این وضعیت لغزان وناپایداربنا به خوی گرگ واروسرشت لذت جو ونفع طلب خویش پیوسته از بدو بند بازی براین سراست که چگونه میتواند همه جهان را یکباره چون لقمه ای بلعید والبته درانتهای کاربه علت عدم توفیق درچنین رای ابلهانه ای حال که لحظه سقوط فرارسیده است چگونه میتواند جهان پهناوررابه شیافی مبدل کرده وبا خودبه دیارباقی بشتابد.هموچه کوشیده باشددرهمان مدت اندک بند بازی زندگی را به میل خویش تجربه کرده یا سعی در یافتن معنی آن داشته یا به امید واهی اجرومزددردنیای دیگری خودرا همیشه درمعرض خطرنفس کشی قرارداده باشد بدون تردیداین سوال برایش مطرح بوده که بالاخره این بندباز چه راهی را برای ادامه گذرش ازبندانتخاب کند؟اگرچه حتی یافتن پاسخ درست احتمالی به این سوال مشکلی ازفروافتادگان ازبند یا بندبازان درحال سقوط حل نمیکندولی برای بندبازان تازه نفس خوش اشتها وطمع ورزوسود جوشایدجاذبه داشته باشدبه همین منظوربرای آگاهی یافتن به آنچه هائی که این عزیزان دراین مورد به آن اعتقاددارنددعوت شده .دمی روی بندنظرشمارابه اظهارات ایشان جلب میکنم.امیداست بارقه ای ازنور دانش ایشان درکنج تاریک فاضلاب - نسل سوم سوسک های متعفن ودانیشمند ومرادومرشدآنها را درگال دادن به خود آورد.

 

_ ببخشید آقای کیرکگوراگراجازه بفرمائید ازشما شروع میکنیم؟

_اگرچه تردید حاصل ازانتخاب این یاآن پیوسته مرا دچارآنچنان ترس ولرزپایان ناپذیری کرد که عمرم دراندوهی جانشکارمیگذردولی من راهی جزتسلیم محض وتن دادن وپذیرش سرنوشت محتوم برای این بند بازنمیشناسم وازحافظ خودتان شاهد مثال می آورم که اگردعوتش کرده بودی نیازی به هیچ یک ازمانبود آنجا که میفرماید:

رضا به داده بده وزجبین گره بگشای

که برمن وتو دراختیار نگشادست

 

_آقای کافکا شما چه نظری دارید؟

_روی بند،قبل ازاینکه یک شبه سوسک بشوی،یا پیش از اینکه برای همیشه پشت درِقصربه انتظارنشانده شوی ووحشتناک ترازهمه به جانورآن لانه ای که من ساخته ام تبدیل بشوی ودلهره پزشک دهکده ام به تو دست دهد بایدهراندازه ناچیزومعصومانه کاری بکنی این آقای هدایت خودتان خوب میداند که درقصرهیچگاه گشوده نمیشود ودرمحاکمه ای که درکاراست کارهرکس تمام وبالاخره سقوط محتوم ازبند اجتناب ناپذیراست.

 

_ببخشید آقای صادق هدایت شما چه میگوئید

زکی!!!سه!!!شماخیال کردیدعلی آبادخرابه هم برای خودش شهری است که،ازماسوالات سخت می پرسید؟مرده شور!خیال کردیداینجافرنگسونه که هرکه هرچه دلش بخوادبگه،گفته،آبم ازآب تکون نخوره؟اینجاازعمله های عذاب گذشته حتی رفقات اگه یهوببینن چیزی سرت میشه وداری دکه  مکه ‌گال دادن ِاوناروتعطیل میکنی هزاربامبول سوارمیکنن اززبون صبیه شون،آقاواست شعرمیبافن اگرم واسرنگ تو دلشون بری وزورشون بت نرسه مثل خروقاطر ویابوبرات لوچه پیچک میکنن،باری اگرچه ما عمری به جذب معلومات ودفع مجهولات به سربردیم ولی سوات موات بلت نیسیم که نیسیم.ولی خوب حالاکه ماروهم داخل آدم حسابیاکردی بایت بگم ماهم بااین کافکاموافقیم ولی روبند،تومحاکمه یاپشت درقصریاهرجای دیگه سوسک شده یانشده قبل ازاینکه لجاره هامسخره بازی رابندازن دخل خودمومیارم این بار چون روبند گاز نیست خودموازاون بالا...!

 

_آقای کامونظر شما چیست؟

_خوب اگرسوتفاهم پیش نیایدافسانه سیزیف،سقوط وبیگانه وحتی طاعون من نتوانسته باشد مشکل راحل کندباید بگویم که من داستان آن بند بازراگونه ای دیگرمیبینم ما همه موشهائی هستیم که درقفسی گیرکردیم خودنیزمیدانیم که طولی نخواهدکشید که صاحب قفس خواهدآمد وچماق را به سرمان خواهد کوبیدولی اندکی پنیر آنجاست با پوزه کشیدن به آن خورا سرگرم کرده ایم به همین دلیل است که اگر شما اصراردارید منهم با شما روی بند باشم حرفی ندارم ولی میدانم که درآن بند بازی همه کوشش من این خواهد بود که چه دلیلی بیابم که خودم را مجبور به پرتاب کردن ازبند نبینم

 

_ببخشید آقای نیچه ازاینکه تا بحال حوصله به خرج داده اید ممنونم افتخارآمیزخواهد بود اگرنظرتان را بیان کنید.

_ببینیدآقایان من درچنین گفت زرتشتم  گفتم خدامرد وکارراتمام کردم بگذزیم که پانزده سال زحمت داریوش آشوری برای ترجمه آن مشکل شما ایرانیهاراحل که نکرد هیچ بیاببین کسانی که قدرت درک حتی یک کلمه از اندیشه های من راندارندپشت سرم چه حرفهائی میزنند تازگیها مرا بدبین هم خوانده اند.حالا اگرمیگفتندفیلسوف دگراندیش خوب یه حرفی ولی به هر حال عدم درک اندیشه های من بدون شک نشان زوال عقل واقتدار جهل است در جواب شما کوتاه بگویم که اوضاع ازاین که میبینید تخمی ترنمیشودبه نظرمن این وضع قابل تحمل نیست باید ازبنیان تغییرکند.ازحافظ خودتان شاهد مثال بیاورم بهتر است:

بیا تاگل برافشانیم ومی درساغردراندازیم

فلک را سقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم

 

_آقای خیام این برای ماافتخارخواهد بود که حسن ختام این برنامه را به شما بسپاریم

_ما که با ترانه هائی که سرودیم فکرمیکردیم به این مناقشات پایان داده ایم البته خبردارم که چرسی ها وبنگی ها واهل قلیان وچسناله چه به روزآنها آوردندولی وقتی صادق خان آنهارامرتب کردخیالمان راحت شدکه دیگرهربَبوی ازدایه گریخته هم درین باب همه چیز دستگیرش شده ولی انگار نه انگار.بهتر بود به جای پرداختن به این جلسه وتباهی عمربااین آقایان می رفتیم کنارجوئی مینشستیم ودوراز اغیاریارونگاری هم پی سراغ میفرستادیم زلفی گره میزدیم لبی تر میکردیم وکام با نقل ونبات وجان با بوسه های آبدارشاد میکردیم کردنی.آقای نیچه دیگر حافظ را به رخ ما نکشید:

گربرفلکم دست بُدی چون یزدان

برداشتمی من این ملک رازمیان

وزنوفلکی دگرچنان ساختمی

کازاده به کام دل رسیدی آسان