ازمیان سنگ
تردیدندارم
که سرانجام
خویش
وخویشتن خویش را
درپایان این شب تیره
با کوبش بی امان پتک و
تیزی قلم پولادینم
ازدرون
حصارسنگین و
سختی این سنگ خاره
برخواهم کشید
صدای سرخ خروسم گوید
که بایدبرخیزم
که دیگر شب دیر پا
پای پس کشیده است و
سحرباردگرازته کوزهی امید
از پشت دیواربلندحزن
سربرکشیده
این بار بایدکلمات خون چکان
این کلام مجروح ومحزون را
درنمناکی شبنم سحری
درجام گل شبو بشویم
وآنگاه فرصت باقی مانده ام را
به دستان تر وپرطراوت باران بسپارم
شاید قادرباشم
همراه بغض ِ
هزاران فریاد فرو مانده در گلو
عریان وبی پروا
درحضورنسیم
این رهرو پرشور ونرم رفتار
در دشت های بیکران حُسن وامید
فریاد برآرم
ای گرامی ترازجانم
وطنم
دوستت دارم
|