عبای پروصله مستعلیشاه مرحول

عبای پُروصله‌ی مستعلیشاه مرحول

 

اندرباب وصل وفصل وبی نیازی

 

وصله سرخ باکوک زرد

وقتی فقرفلسفه بی رمقی جان کم مایگی دانش وبینش عدم تعادل روحی کژ _ طبعی زوال عقل وبی غیرتی وگشادبازی دودوزه بازی ورقهای شمادربازی نشان ازباخت مفتضاحانه وبازشدن مشت شماداردتنها راه پیروزی برهم زدن قواعدبازی توسل به لوچه پیچک وروی آوردن به ادبیات کتابهای دبستانی سرهم بندی ومونتاژناشیانه ‌ مفاهیم جهت انتفاع خوش باشیگری جرگه های حقیرپاتوق های سه چهارنفره ای است که مغزی دژنره ونا توان برآن دستورمیراند.

وصله سبزباکوک سرخ

اگرقرارباشدعلیرغم تحمیلات ژنتیکی واجتماعی سوارقطاری بشوم که من رابه ابدیت ببرد ضروری نمیبینم خودرادرگیرامواج هفت وهشت ریشتری ابلهی کنم که معلوم نیست ازچه قماشی است وبراساس کدام توافق من راکناراویااو راکنارمن نشانده اند.

وصله زرد با کوک سبز

دستان بی کفایت مدعیان وصل که معلوم نیست اجتهاد چنین کاری راازکجا کش رفته اندوچه کسی تقاضای آنراکرده،درخدمت کهنه دلالی است که نقشهای ضدونقیضش درشکاف بین اس ام اس وایمیل وکامنت هایش لانه کرده که اگرچه ممکن است برای همپالگی های مست ومخمورش قابل درک نباشدبرای رنودهیچ شکی باقی نمیگذارد که تلاش وی بدون درنظرگرفتن حق فردی چیزی درحدراه انداختن دسته وگله ورمه است.رمه ای که با هم فیلم ببینندداداردودورکنندوچون احساسش پیش بیاید که طولی نخواهدکشید که نوری ازوبلاگ وبلاگ نویسی به تاریخانه اراجیفشان مبتذلشان خواهدتابیددستورلوچه پیچک صادرکنند.غافل ازاینکه من اگرنیازمنداین وآن بودم آنقدرشعورداشتم که بهترازایشان خوش رقصی کنم نه- هالو!خوش آن باغی که شغالش کندقهر!

وصله صورتی با کوک بنفش

دراین آقای مدعی وصل یا شنگولعلیشاه متوصلانی که گویاروح مستعلیشاه هندی دروی حلول کرده است قسم حضرت عباس رابایدباورکردیا دُم خوش رنگ وبلندِخروس را؟شنگولعلیشاه که درقرن بیست ویک ادبیاتش رونویسی کتاب های دوران ابتدائی قرون گذشته است وهنرش مونتاژبی ذوق محصول فرهنگی دیگران واگرمعلمی همه نوشتجاتش رانمره بدهدتجدید خواهدشدازهراهل نظروعقیده ای چیزی رامیداندتابدان وسیله اظهارلحیه ای کرده باشد درافاضات جدید ازبرشت شاهد مثال می آورد که من آن را روزی درایمیلی برایش نوشته بودم.کسی نیست ازشنگولعلیشاه بپرسداشاره برشت به عملکردفاشیسم چه دخل داردبه تاراندن یک مشت سوسول که یکی متهم به خیانت به برادراست*و دیگری دلال سی دی وسازنده فیلم تحقیرمعلم به روزگارمعلم کشی وسیُمی هیولائی است که به بازارحراج سکس دربسترمی گرید و آرزوداردپدرش بمیرد.آقای متوصلانی میگوید برشت تنها آلمانی که دوست دارم راستی به این نعل وارونه نگاه کنید!یعنی من همه مشاهیرآلمان را میشناسم و کسی نیست ازاوبپرسدازفلسفه وادبیات وشعروموسیقی ونقاشی آلمان یکی را به دلخواه انتخاب کن وفقط پنج دقیقه ازیکی ازآنهادرجمعی که ژانوس درش شرکت دارد صحبت کن.باری این شنگولعلیشاه وصل کننده ازفاشیستهافاشیست تراست میگوید تنها آلمانی که دوست دارم یعنی گوته وهاینریش بُِل وبتهون و.......راآدم به حساب نمی آورد.همین دورغ گوی کم حافظه اگرپا بدهدرساله ای درمدح بتهون سرهم بندی میکند.

وصله سیاه با کوک سفید

گویاشنگولعلیشاه لعنت اله علیه داردبه همپالگیهای احمقش القا میکندکه هَمَش این بوده که داشته کسی راازتنهائی نجات میداده ودُمش راوقتی گرفتم که در غیاب صمیمی ترین دوستش اورابدبخت خوانده بودوالبت خودمیدانستکه بدبخت ترازخودش کسی نیست.اومیداند که من با تمام حرمتی که برای دوستی قائلم هیچگاه دست دوستی نزدکسی حتی اودرازنکرده ام هیچگاه بدون خواست خودش به دکه‌ ادبیات ابتدائیش نرفته هیچوقت تانخواسته کامنت برای خودو صبیه اش نگذاشته وحتی ازردسوسکهای متعفنی که لینکشان اینجاست باخبر نبوده ام.اوکه روزی آدم بودبایدازرساله پایان کارپادراکه برایش روانه کردم درمیافت که مچش پیش من باز شده باستیزه چی هم راست نبودکه اگربود آن رساله رابه او میداد.بنابراین وصل آقای متوصلانی برمیگرددبه میزان مستی اش بهتراست هالوبجای غم خوردن برای تنهائی دیگران ودلسوزی خاله زنانه برای این وآن به فکرکسی باشد تاقبل ازاینکه مثل مستعلیشاه چانه بیندازدحاضرباشدقدری آب تربت به گلویش بریزد.

وصله نارنجی باکوک آبی

هنوزهم شک ندارم که رسالات درزگیری ووبلاگ ووبلاگ نویسی طشت رسوائی ازبام افتاده موجودات مفلوک وبدبخت وره گم کرده ایست که ازقول دخترشان کامنت میگذارند ودیگران رابه کامنت گذاشتن برای خودمتهم میکنند.

وصله آبی باکوک زرد

هیچکس نیست ازشنگولعلیشاه بپرسد توکه باوبلاگ وبلاگ نویسی دچارلرز شدی چراآن رابه سَردَرِوبلاگ ادبیات کودکان چسباندی؟ها...مست بودی....

وصله خاکستری با کوک صورتی

این داستان برای من حکم کشفی راداردکه شوهراِما بواری درپایان رمان سترک گوستاوفلوبربدان دست یافت غم انگیزاست ولی دورازانتظارنبود!!!

براستی که ازبین بدترین نامه هانامه ایستکه ابلهی مینویسدووقتی درمیابدکه گندش رادرآورده با امدادهای شیطانی سواربرقوه‌ی برق خودش رابه باکس طرف میرساندوآن راکش میرودوحتی فاقدشرف وآبروی لازم است که لااقل مثل با شرف ها پشت نوشته اش بایستد.

وصله سفید با کوک سیاه

باوجودیکه معاینات پزشکی وروانکاوی وآنالیزادبیاتجات این اراذل نشانی ازسلامت عقل رادرآنها نشان نخواهد دادامیداست پرداختن به چنین اموردلخراشی پایان یابد ونیازی به انتشارکفن پُردرزِمستعلیشاه و پالان پُرپیزورِوی و..........نداشته باشد.

وصله سرخ با کوک آبی

ازهفته آینده کارپاکسازی وضدعفونی رَدِسوسکهای متعفن ازحاشیه درخشان خیزران وسایرقصرهای باشکوه ژانوس شاه آغازخواهدشدواین امرمهم با مسدودساختن مخرجی شروع خواهدشد که چنین فضولات آلوده کننده ای را ازخودصادرمیکند.اگراین مخرج راحدس زدید؟

وصله پوست پیازی با کوک آبی

کسی(به فتح کاف)نبودشایدهم ازنوع کاف مضمومش بودودرین هیرو ویرازمستعلیشاه واخیرا ازشنگولعلیشاه خوش باش العلمانپرسیدهالوخرت به چند؟تودراین میانه چکاره ای؟که مثل بزاخوش پوزمیزنی دودوزه میزنی وازادبیات کودکان قرون وسطا مثال می آوری وبا گفت آوردی ازبرشت مونتاژمیکنی مگردراین میان پااندازی بیش بوده ای؟ولی عاقلان میدانندکه براساس مبانی روانشناسی نظری عمل شنگولعلیشاه مافنگی رابه فراربه جلواصطلاح میکنند وتفسیرش این است که شنگولعلیشاه چون روباهی میدانست که آن سه بُزمجه هم سایزورَدِ کارمن نیستندازکامنت هائی که بنا بخواست خودش در مونتاژخانه ودکه فال درمانی بیست وسه برایش میگذاشتم فهمیده بودکه به زودی دُمش را میگیرم این بود که چون بین اقربا هم قپی آمده بود ومیدید حنایش بی رنگ میشود وادعای بزرگی اونقش برآب میشودباجفتک پرانی ازنوع قاطریش به تاق طویله قبل از اینکه بیشترازاین مفتضح شودمسیرامررابه حساب خودبرگرداند.

*= فیلم ِ-همسرِبرادرم- را بروید تک تک ببینیدهمه باهم گله واربه راه واحدنرویدچه وقتی شیادی فیلمی را پسندیدیا نپسندیدوبقیه را به دنبال خودکشاندشمامیشویدگله به علت سلیقه ومیزان دانش وبینش هرفیلمی مخاطب خودرا میطلبداصلاهراثرهنری مخاطب خودرادارد.بله همه اثررامیبینندولی آن اثرجان عده ای رانمیلرزاند به عده ای کم یابی اثر است.مثلا این شنگول علیشاه تابلو شام آخررادیده اگرمرداست بیاید من درجمع ازاو سوال کنم اگرتوانست ازده هاسوالی که دراو نهفته حتی به یکی اش جواب بدهد.آن وقت برویدمریدش بشوید! نمیتواند اگرمیتوانست لازم نبود دودوزه بازی کند.آدمکهاابلهان دوست خوب مثل زیبائی است تا زیباست خوب است وقتی زشت شدمثل برگ خزان زده‌ی طلازنگ وزیبائی که زیرکفشهای کثیفی لگدمال شده دیگربه درد نمیخوردمفت هم گران است چاره نداری مرده رادفن میکنند بغلش که نمیکنندبوی گندش آدم رامیکشدقابل تحمل نیست حتی دلسوزی هم ندارددوستی که زشت شدبایداورابه چهره‌ی کریه غول پلشتی ها مثل تُفی پرتاب کرد.آدمی که یا نمیفهمد یا مست است یا هردوتازه سر پیری یاد داداردودورافتاده شازده کوچولوئی است که به پیرمردزشت حقه بازی تبدیل شده  که ازدیدنش دچار تهوع میشوی.البت برهرفردخردمندی روشن است که منظور اززشت شدن زشت شدن زیبائی ظاهری نیست بلکه تغییرماهیت در جهت مسخ شدن است.اعتراف میکنم که له شدن آن برگ زیرکفشهای آلوده ومسخ شدن خاصه برای کسی که به هرحال روزی دوستش داشته ای دشوار است وبسی غم انگیز هم هست ولی چاره ای هم نیست.