میماندماوسیزده بدری که درخم راهست

  

 

میماندماوسیزده بدری که درخم راهست 

صرفنظرازتاریخچه وعبورازچم وخم باورهای سنتی این جشن زمینی آنچه مرامتوجه ی آن میکندخاطراتیست که ازآن درحافظه دارم وازبین این خاطرات به یاددارم که صادق هدایت دراثرسترک خودبوف کوریکی دوجائی به شکل هنرمندانه ای به آن اشاره دارد خوش دارم زیبائی شرح یکی ازآنهاراکه دریاد دارم به همه ی دوستداران ادبیات شادی وعشق وآزادی تقدیم کنم
...منظره ای که جلو من بود یک مرتبه بنظرم آشناآمددربچگی یک روزسیزده بدریادم افتادکه همینجاآمده بودم مادرزنم وآن لکاته هم بودندماچقدرآنروزپشت همین درختهای سرودنبال یکدیگردویدیم وبازی کردیم بعدیکدسته بچه های دیگرهم بماملحق شدندکه درست یادم نیست سرمامک بازی میکردیم یکمرتبه من دنبال همین لکاته رفتم نزدیک همان نهرسورن بودپای اولغزیدودرنهرافتاداورابیرون آوردندبردندپشت درخت سرورختش راعوض بکنندمن هم دنبالش رفتم جلو اوچادرنمازگرفته بودندامامن دزدکی ازپشت درخت تمام تنش رادیدم اولبخندمیزدوانگشت سبابه ی دست چپش رامیجویدبعدیک رودوشی سفیدبه تنش پیچیدندولباس سیاه ابریشمی اوراکه ازتاروپودنازک بافته شده بودجلو آفتاب پهن کردند...