مست علیشاه مرحول

واقعه مُشرف به رحلت ِمستعلیشاه مرحول

یکی ازمریدان شیخ مستعلیشاه هندی حکایت کندکه یک ماه قبل ازاینکه حضرتش روی درنقاب خاک کشدروزی نزدایشان به زانو نشسته بودم که با تنگ دلی ازدردنقصان ونزول قدرت رجولیت وهیمنه‌ی با وتنگناوهجمه حاصل از نارضایتی ذوجه های تاق وجفت اندرونی به شدت دچارقبض شده، سخن فرمودند.حضرت ایشان را گفتم ای شیخ خدادردراداده درمانش رانیزعنایت فرموده.دربازارچه حسام قلی بیگ ِمُفت چرِدلال جنب دعانویسی رمال ِزمانه مرغ گرفتارپائین ترازفال گیری ستیزِکارِبرادرفروش محکمه حکیم شکیب ابن مظاهراست که نفس عیسائی داردومرده زنده،کرشنواوکوربینا گرداند الخلاصه بادوصدخواهش وتمناشیخ رانزدحکیم بردم معاینات دقیقه که انجام پذیرفت حکیم با تبسم شیخ را گفت بس که بدان ذکرلامحاله تخته گازبرفتی لاجرم بیضه سوختگی عارض گردیده.این بگفت وشیخ راحَب فراوان وشربت ومرهم وشیاف مرحمت فرمود.شیخ که دراثردیدارحکیم گشاده روئی وانبساط خاطری یافته بوددربرگشت چشمکی به صبیه ملا یوفنای یهودی بزدی ویک حرف پرانی هم نصیب بانومنتظرالملوک الی یوم القیامه که ایمان آورده وشهادتین داده ولی پشیمان سُرخ وپُرخ ازحمام بادوصدنازبرمیگشتندوبوی مست کننده‌ خوششان کوچه رابهشت کرده بودعنایت فرمودند.

باری داروهاازبخت بدافاقه نکرد.دویُم بارشیخ مستعلیشاه رانزدحکیم بردم برداروهاالخصوص تعداد واندازه شیاف ها بیفزودبازداروها اثرنکرد.سیُم باربه حکیم شدیم داروهای قوی تری دادوالبته شیافهاکه که تا بدان روز به بزرگی ندیده بودم وحکیم اضافه کرد این بار چون آمدید نیم ذرع بند قند ازبازارابتیاع فرموده همراه بیاورید.

شوربختانه داروها کارسازنبودواستعمال آن شیافهای مرد افکن بلائی به روزآن شیخ آورده بود که به سختی قدم برمیداشت.باری با بند قند ازجنس کتان به طبیب شدیم.حکیم شیخ رالخت فرموده به دقت یک سرِبندِِقندرابه کله ذکرِمبارک آن شیخ گرام ببست وسردیگرآنراازمیان دوپابگذرانیدوچنان به پشت سرش بکشانیدبه نهیجی که کله ذکربه درِنشینِ ِمبارک ِشیخ بایستاد آنگاه شیخ راگفت حاجت قضا کن!شیخ برآشفته گفت این عمل ِلغوچه باشد؟حکیم گفت این عمل لغونباشدبل آخرالدواباشد چه ذکری که بدان تدابیر برنخیزدباید بدان حاجت قضا کردن!