مهر

" آنک میترا

دوباره

مهر

ماه ِمکاشفه وتحصیل

از راه می رسد"

(به یاد استاد بزرگواروغریب به غربت نشسته ام نوری علا)

باتوام بی خبرمگرحکایت ِخوش ِمهرراهم پایانی هست؟مهری که درتمام فصول بی وقفه هرغروب جهانی را بامارش حزن انگیزخود می میراندوهرسحرگاه بانغمه دل انگیزش زنده میگرداند.همو،اینک برعرابه ی دوچرخ ِطلائی گاوکِشانش درآستانه ی دشت ِگشاده دستِ شهریورعزم سفری دیگرجزم کرده است.بیهوده است اگرباورنکنی که درشراب ِارغوانی وِجوشان ِوناب ِساغرِبلورینش رویای هزار مستی دیگرنمی بیند.گزافه نیست اگرباورداری که دگربارسفره ی همیشه گسترده ِخزان رنگ ِدهقانانش سرگرم ِمیهمانی خیل ِگنجشکان گرسنه است.اندوهباراست اگرباورنداری،مهر،ماه ِمکاشفه وتحصیل ازراه میرسد.هان خوابی ونمی بینی میتراپاسدارِعشق،دوستارِحرمتِ پیمان، پیرکودک ِهمیشه ی تاریخ،مالک ِهزارچشم ِنگهبان بالباسهای زرین وکفش های نقره ای  شمشیربرکمردر آستانه ی مبارک ِسفری دیگرایستاده است.بی خبرچشم بدبینی به هم نهاده ای وگرنه می دیدی او،میترارامیگویم دراوج ِآسمان ِطلاکوب بابانوی زیبایش آناهیتای مهرکیش بنشسته برفخامت شیرنگاهبان هردوزلف آشفته وخوی کرده وخندان لب ومست ومغروروسرفرازبی امان می تازند.ازغارمخوف خودخواهی وتنهائی خویش برون آی که درمسیرِآن موکب شاهانه ی وخدائی ده هاهزارسروسپیداروبیدواقاقی چون درفشی که دائم رنگ عوض میکندبابرگهای هزاررنگ ِپرِطاووس دراهتزازدائم فصلی است که آن راپادشاه فصل هاخوانده اند.بیچاره بنگرنسیمی خوش بوی وزان است تا ازمیان ِشولاهایشان مشت مشت ستاره برسنگفرش جاده های فقرزده فروپاشدتاسبزرابه سرخ سرخ را به زرد وزردرابه آبی بدل کند.هی ره گم کرده برخیزوآن دیدگان حقیرِکینه توزِفروخفته بگشاکه یگانه دیرودورترین یارکه درکنایه ی نامش رقص هزاران شعله ی آتش سوزان داردبه سوی قلب های سردزمستانی به پیش می تازد.سرازگریبان یاس برآرمیترادرسواد درختان هزاررنگ ایستاده درکنارِعمودِخیمه تردیدوباناباوری می پرسد:"ای یاران،ای خجسته ترین یاران،من باردگربامهرخویش نزدشمابازآمده ام آهای از شمایان کی مرده؟کی به جاست؟"