خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

هوابداست.توباکدام بادمیروی؟

 

  

هوابداست.توباکدام بادمیروی؟

مگرنه اینکه وقتی سرانگشت دانائی ازگشودن گره ی کوروپیچیده نادانی بازمیماند،آدمی به سجاده ی تصورات می نشیند؟ومگرنه این که گاهی سازندگان این تصورات درتصویرسازی وخیال پردازی تاآنجاپیش میروندکه مخلوق ذهنشان ازهرواقعیتی واقعی تربه نظرمی رسد؟اگراینگونه باشدکه هست.زندگی میشودنگاه کردن به حقیقت هزارلایه ازپشت شیشه های مات.گوئی زندگی دردوردستهادرمهی غلیظ دورمیشودوآنجاکه زندگی دورمیشودبایدبه مرگ ناگزیروناگریزاندیشید.گلوله لازم نیست،پرنده ی تنهابه زخمی عمیق میماندکه پیش ازسپیده دم بربسترمرگ خواهدخفت.پس چه فرق میکنداگرهیچ دریائی همه ی آسمانرادربرنگیردیاهیچ پلنگی قادرنباشدهمه ی جنگل رابفهمد.آیا"نیچه"ازپشت دیواربلندابری این حقیقت راکشف کردکه نوشت:

"ماعاشق زندگی هستیم،امانه ازآن روکه بدان خوکرده ایم،بل ازآنروکه خوکرده ی عشقیم،درعشق همواره چیزی ازجنون هست امادرجنون نیزهمواره چیزی ازخردهست"

آندره مالرو!چه؟که نوشت:

"زندگی به هیچ نمی ارزد.اماارزش هیچ چیزی به اندازه ی زندگی نیست."

ولی ازحقیقت نگذرم که آنچه راانیشتین نوشت بیشترمی پسندم:

"چهان پرخطرترازآنست که بتوان درآن زندگی کرد،نه به خاطرافرادی که اعمال پلیدمرتکب میشوندبلکه به خاطرکسانی که درکنارآنهاایستاده واجازه میدهنداعمال پلیدانجام دهند"