خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

صهبا

http://kheyzaran.blogsky.com 

صَهبا

زوصل دختررَز،درجوانی کام دل بستان

که درپیری،می ِروشن چراغ صبحدم باشد

(صائب)

این روزهامیزان الحراه‌ی دلهره‌هاتبی سنگین وچشم سوزترازاوقات دیگررانشان میدهد.پیوسته تازیانه‌ی آتشناک ِاخبارهراس باروعذاب آورراروی گرده‌ی بی صاحب مانده‌ی خوداحساس میکنیم.کوبش طبل هاوسنج هاوترقه‌ی تُندرِابربهاری نشان ازطوفان ویرانگری داردکه درراهست وتوخوددلشوره های مردمان خانه به راه ِسیل ساختگان رادرک میکنی.ولی مراباتودررنگین بهارِهرفرصتی درسرخوشی وملنگی،سرمستی ونیمه مستی،مستی وشیرمستی وسیاه مستی هایم،نجوای برگهاوگفتارِشیرین ِسرشاخه های درختان جوان بدست باد،صفیرپروازابرهاوپچپچه‌ی چشمه ساران،زبان رویش نرگس وسوسن باپروازچلچله هاورقص شکوفه درکاراست اگرچه میدانی که به هرحال سخن گفتن:

"ترجمه است اززبان فرشتگان به زبان بشری"

ولی به هرحال ازآنجاکه:

درپس پرده‌ی تزویروریازاهدخشک

عنکبوتیست که دام مگسی میسازد

بهتراست درهمدستی باروباه ِخیال وگرگ ِهوس،"وعده خلافی"نکرده باشم که عهدمان بودرویاهایم رابرایت بی هیچ منتی ازحنجره‌ی نسیم بسُرایم،حتی اگرچنین کاری راتاوان ِسنگینی،بهاباشدکه:

به شاخ ِشعله آن مرغی نشیند

که ازآتش شررچون لاله چیند

دوشینه خواب می بدیدم که ازسَرِبازارِسحرخیزان،گذرمان به همت ِرعنا سرای طبع به باغستانهای دختران نوبالغ رَزبیفتادی،این سوی وآن سوی وقفای خویش به چشمان گشوده به حیرت وهراس نظاره همی کردی ازخوف ِگوشهای تیزودیدگان حیزِنامحرمان که چون آن باغکوچه‌ی بهشتی راخلوت وامن بیافتی سربگوشم نهاده همی گفتی:

"درازی دست هرتاکی راچه علت است؟"

به خنده همی گفتم:

"نشئه‌ی صهبا!"

پرسیدی:"صهبا چیست؟"

توراهمی گفتمی که:

"مردان تیزبازارسخن بدانندی که صهبا مونث کلامیست باهزارنازوغمزه وکرشمه به لسان تازیان که شراب متمایل به سرخ

ازآن اراده گرددبه مغزِ معنی"

بازویم بگرفتی وپرسیدی:

"سرچشمه‌ی صهباکجاست؟"

با حلقه‌ی اشک به چشمان گفتمت:

"سیلاب خون ِناحق ِدختران رَزبه مینای ساقی هم ازروز ِالست،نقد ِتوجه ترازوی دانایان وکارشناسان ِکارآگه ِبسیارفن ِاهل ِبزم ورزم ورای ِ

پیران ِپیرُهن چرکین،همچنانکه ازسرعت گذرِمحمل لیلی دربادیه گردن آهوبه تماشابلندست واشتیاق گردبادکه باپای لنگ آنگونه به قهرِعشق صحراهادرنورددکه چون نیک بنگری این همه تنهاسطری ازسرگشتگی های مجنون نباشدی"

دیدمت به شوق آمده درنسیم بهاری به رقص همی خواندی:

منم که دود دلم شعله پوش می آید

لبم چوصبح تبسم فروش می آید

رقص ونوای خوش آوازت چنانم به قرارگاه لذت ناک ِوجدبِبُرد که به سماع درآمدمی،چون من به سماع درآمدمی برگ برگ تاکهای تاکستانها به سماع درآمدندی وزپس ماستارگان وماه به آسمان آنچنان به سماع درآمدی که تا بدان پگاه نه کس بدیدی ونه دَیاری بشنیدی.

درآن مجلس روشن ِشورشوق ومستی،مهپاره سروشی گردن برکشیده ازابرپاش ِخونین رنگ ِفلق ازکناره های افق وشعری چنین لبریزازشاعرانگی همی خواندی:

"...درسپیده‌ی صبح

بهارسرزد

آخر،ازروزن گریبانم..."

ومن دربسترم پهلوبه پهلوشدم،نمیدانم،عطر ِخوش گلهای قمصرِکاشان بودیاشمیم شکوفه های بهارِنارنج ِباغهای شیرازیارایحه‌ی ِدل انگیزِکوچه باغهای نیشابوروهمدان که بیدارم کرد.بوی خوش آغوش تونبود؟

***

_درلینک وزین کدو تحلیل روانشناختی اعلامیه‌ی سالگرددق کش کردن شوهرمینارامیخوانید

_درلینک خورشید غنچه رامیبینید

_درلینک ماهتاب هم غنچه را میبینید

_درلینک فیروزه علت را میخوانید

_درلینک پشوتن شعری ازنیمارامیخوانید

_درلینک مینیمالنویسی "اندوهبارنیست؟"رامیخوانید

_درلینک ازاوراق زرنگارکتابها زنان ازدیدگاه مردان معرفی شده

_درلینک گل ارغوان بخش چهارم آفتابه را میخوانید

_درلینک رازکرشمه های رقص قلم جولیلی عزیز...رامیخوانید

_درلینک قطره محال اندیش ابیاتی ازشاعران رامیخوانید

_درلینک دقیقه نود اخبارمتنوع را میبینید ومیخوانید