خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

وبلاگ ووبلاگنویسی

وبلاگ ووبلاگنویسی

*

 هان،هم بندِمن،بیادراین اسارت ِمحتوم عطر ِدرهای گشوده راببوئیم

*

شایدیکی ازانگیزه های نگارش ِپستی که پیش روداریداین باشدکه اخیراعزیزانی ازبنده برای نقد ِ وبلاگهادعوت به عمل آورده بودند.اینکه این نازنینان باچه بضاعتی به این راه صعب میروندهنوزبرمن پوشیده است.اینجانب ضمن تشکرازآن عزیزان ِنادیده وآرزوی توفیق برایشان نظرقطعی ونهائی خویش رادراین حکایت درازدامن دست کم درموردآسیب شناسی وبلاگهائی که تاکنون دیده ام ابراز میدارم.بدیهی است که حاصل ِکارهرچه باشدبیشتربرای احترام به کارپرارج آن عزیزان دراعتلای فرهنگ متنوع ومتکثروبلاگنویسی است.بعلاوه اینجانب نیازی به پرداختن به کار ِسترک صاحب سبکان واندیشمندانی که به انگیزه ای قوی درادامه‌ی کارروزنامه نگاری مدرن به این مهم پرداخته انداحساس نشده وصرفنظرازضرورت بیان ِپیدایش وبلاگ بیشترروبه سوی سیمای زشت ِبیماری زده وتشریح جنازه های متعفنی داردکه برتخت ِنوشته های کپک زده ونخ نماشده،عرض خودبرنده وزحمت مادارنده روی دست مامانده است

*

پست اخیرآئینه ایست برابرنهاده برای وبلاگنویسان ونظزگذاران وبخصوص ولگردان وبلاگ گرد*تاهرکس بابالاوپائین یاچپ وراست بردن خودقسمتی ازخویش رادرآن ببیند دیدنی!

*

من شنیده ام صدای گردش کلیدرا

که فقط یک بارچرخید وجزآن یکبارنبود

هریک ازمابه چرخش این کلید اندیشیده ایم دردرون زندان خویش

وهمین اندیشه‌ی ماگویای اینست که هست زندانی

(سرزمین بی حاصل شاهکارتی.اس.الیوت)

*

شایدگزاره‌ی"هرکس آنی نیست که میگویدبلکه آنیست که نمیگوید"رابتوان درشمول روانشناسی ادبی دانست ونتوان به سادگی دلایل محکمه پسندی جهت اثبات آن ارائه دادوتازه باتوجه به شیوه های متداول زندگی درجوامع آزادوپیشرفته براهین قاطعی جهت رد ِآن گزاره‌ی مرموزبه دست دادولی حتی اگرنادرستی چنین گزاره هائی درهرکجای دنیاساده وامکان پذیرباشددرکشورهای عقب مانده،نیمه عقب مانده،ودرحال رشدپذیرش درستی آن تعجب برانگیزنیست.ازین رودرچنین جوامعی تربیت واخلاق وباورهای کهن به گونه ای اعمال میشودکه هرکس راوامیداردتاازترس مجازات وتکفیروتبیه وتمشیت،جلب منفعت ودفع ضرربه نهانخانه‌ی آنسوی وجودخویش بخزد،چنین شیوه‌ی زیستی به علل زیانهای بیشمار ِحاصل ازآن ازآدمی موجودتحقیرتحمیق شده‌ی مصلوب الاراده،چاپلوس،بزدل ودغلباز،حتاک وریاکارودوروئی میسازدکه بی تردیدبه علت ِازدست دادن بهداشت روانی وانضباط روحی به حیوان دست آموزی بیشترشباهت داردتا انسان عادی واین تازه درصورتی است که به درون ِ خویش خزیدگان ِابتر،فرصت نیابنددوران ِگذارازکرم به اژدهارادرخفاآنچنان پشت سربگذارندکه چون سربرآرندنه ازتاک نشان گذارندونه ازتاک نشان.شاید به همین دلیل باشدکه درجوامع پیشرفته همه‌ی امور دست دردست یکدیگردارندتابدین وسیله آدمیان رادرحدامکان ازپستوهائی که درآنها خزیده اندودرآنهاامکان هرگونه رشد سرطانی امکان پذیراست بیرون بکشندوچنان امکانی فراهم آورندکه زیستن درپستوخانه‌ های بوی گندوناگرفته،خفت آورتلقی گرددوهمه بکوشندتاباافتخاروسربلندی ودلیری،نیازهاواشتیاقات وامیال خویش رابدون واهمه درمعرض دیدهمگان قراردهند.هرعقل سلیمی باورداردکه درچنین حالتی شناخت نسبی افرادامکان بیشتری پیدامیکندودشواریهای جانشکاروغیرقابل تحمل وهراس آوررفتارکینه توزانه‌ی آدمیان بی ادب رانسبت به یکدیگرکه به ناچارگاه میشودتاحدخیانت جانسوزبه هم خون هم بالابگیردکاهش دادوراه رابرای فرزانگان وفرهیختگان گشودوآن رابه روی بوزینگان ِازقفس گریخته ای بست که بی هیچ صلاحیتی ادعای آموزانیدن دارندودرکشیدن ماربه جای نوشتن آن برای گال دادن خوش باوران یدطولائی دارند.موجودات سراپانقصی بااندیشه های متعفن وآرزوهای تباه که سخن گفتن برایشان تنهاحکم ایجادصوت داردازهرمجرائی!ونوشتنشان رسم دل آزارمنحنی های کژوکوژارتعاشات نامنظوم تارهای عصبی سیفلیسیشان می باشد. به هرروی این برای مایک تجربه‌ی نسبتاهمگانی است که گاهی برای اینکه زیرفشارحاصل ازحفظ آنچه درپستوداریم دق مرگ نشویم بخش کوچکی ازآن رابرای دوست اهل دلی بیان کرده انبساط خاطریابیم.البته بازهم تجربه نشان داده که چنین کاری خطراتی به همراه دارد،چه درهمه حال فاش رازنوبرهرزگی تلقی میشود.شوربختانه حکم نهائی اینست که بایدرازهای سربه مهررابه گوربردولی ازدیگرسوگذرزمان ودست آوردهای نوین روبدان سوداردتاکم کمک شرایطی فراهم آوردتاآدمیان راازپستوخانه های حقیرتنگ وتاریک بیرون کشدوبانورشعورآشتی دهدکه وبلاگنویسی نمونه‌ی بارزاین ادعاست.به باورصاحب این قلم وبلاگ یک پستوخانه‌ی مجازیست که وبلاگ سازبه دلایل مادی ومعنوی بخش ناچیزی ازداشته های پنهان وجودخویش رادرآن مینهدوکلیدش راهم به سردَرَش می آویزدتاهرکس بخواهددَر ِآن راگشوده وارد شود.به دلیل تکثرفکروسلیقه‌ی آدمیان است که اکثراوبلاگهای فارسی نویس رامی توان به علت بی سوادی وپرروئی وحقارت روحی زیرنامهائی چونان:درد ِدلگاه ِسوته دلان،مشنگ پفیوزخانه‌ی برادرفروشی ورفیق کشی،نمایندگی شبانه روزی سوتفاهمات واختلافات خانوادگی،بنگاه ِاگه بگی میگم ِبی غیرتهای خفن ِشیتیله ستانی وباج گیری ِباحال،نقل قولگاه هرچه میخواهددل تنگت بگوی ِبی خیال،کمیته‌ی بیائیدبه من بگوئیدآفرین،کارخانه‌ی کشک ومشک وپشم،خانه‌ی بروبچز ِناف تیرون،کارگاه ِگیردادن به مامان وبابااینا،سقط فروشی خانومم پاکش کن،سمساری حالشوببر،کاشانه‌ی بزنیدبه چاک،سوپرمارکت هجوونقدنویسی گوگولی مگولی،بازارچه‌ی خفت گیری ِدیدی که چه هاشد،تیمچه‌ی حالموبپرس حالتومیپرسم،پاساژمن تورومیخوام،توپخانه‌ی پرتاب مهر،درزگیری وپاپاخ دوزی باباایول،گذر ِآره داداش کرتیم؛چهارسوق اینجابشکنم یارگله داره اونجابشکنم یارگله داره،تجلیگاه بشکن بشکنه بشکن من نمیشکنم بشکن،دولتسرای کیفشوببر،بزنگاه دیدی که رسواشددلم،خرابات خانه‌ی دارمت داداش،عاشقکده‌ی علوم پستانی تازه شاش کف کرده های بی تقصیروباتقصیر،دکان بامعرفت دارهای پامنار،آژانس ِگی های ملوس،

ازتاریک چون جهنم شیطان،میمون وجن وانس وبشروآدم ونیمه انسان وانسان وابرانسان تاروشنائی خوش ومطلق پری هائی که دررویا میبینی.به هرحال اگرچه هرکسی سازخودرامیزندوخرخودرامیراندولی ازفضای همگی آنهاموسیقی حزن انگیزی مترنم است که چون خوب بدان گوش بسپاری ازآن ناله‌ی آشنائی میشنوی که میگوید:آی آدمها!مرادریابید،تنهائی مرا کشت.اینکه چنین دست وپازدنهای حزن انگیزی به آن تنهائی محتوم پایان خواهد داد؟بزرگان دگراندیش جهان باشهامت قابل ستایشی به آن با یک"نه"‌ی بزرگ پاسخ داده اند.اینکه نهایتاهرکس درگورخودمیخوابدوبالاخره همیشه فاصله ای هست!نمونه هائی ازآنهاست.باری علیرغم همه‌ی پیچیدگیهائی که درروابط ونیات ومقاصدومقصودآدمیان وجودداردچنین ارتباطی صرفنظرازضعف هاومصائب احتمالیش خاصه بین مردمان شترگاوپلنگی که سالیان درازازمکتب تامل واندیشیدن مرخصی گرفته انداین حسن غیرقابل انکارراداردکه ازدوسودست کم به علت ِعدم رویاروئی انسانهادربرابرخویش آزادی بیشتری دارند.دریک حساب کشی سرانگشتی معلوم میداردکه جای فریادوفغان نیست اگربیننده‌ی مجازی مثل صاحب بی معرفت کامنت ِپست قبل یعنی مریم نره ساکن سوراخ زمزمه های پنهانی که لینکش درشورزندگی موجوداست وهمپالگی خون خواروانگل وترسووابلهش باکفش های گهی پاهای خسته وحقیر،لنگان لنگان به محضرنورانی وشیشه ای شماپانهاده باشد.جای تعجب ندارداگراشتباهاگاوی وحشی مثل گاوی که اخیرابه وبلاگ (تنهابرای او)هجوم برده بود،بدانجاراه یافته وباشاخش درودیواررازخمی کرده یا خرکی بوی یونجه شنیده عرعرکنان ودیزدیززنان جفتک به تاق کوبانده باشد.انگشت نبایدبه دندان گزیدکه ازورودکسی بدانجابوی تعفن پیچیده باشددراین صورت بایددل خوش داشت شایدروزیاشبی یادم دمای غروب یاخنکای صبحدمی عطرِدلاویزگیسوی یک پری دریائی درآنجا باقی مانده باشدکه این خودکافیست که روزهامنتظربنشینی که شایدبازآید.یانه عطرخوش قدم مردی راببوئی که بیرزدبدوبیندیشی وچشم برهم نهاده قامت مردانه وچهره‌ی مهربانش رادرذهن بازسازی کنی ویانه آشنائی ازهمین نزدیکیهایانه ازدورهای دوربه سراغ تو آمده وملودی وبوی خوش نفس ِآشنائی رابرای توبرجای نهاده ورفته باشد.

امیداست تیزی وتندی وتلخی این قلم حمل به دستوردیکتاتورمآبانه وحماقت بار ِانهدام وبلاگهای حتی در پیتی نشودبلکه هروبلاگ باحفظ ذوقیات خویش درسایه‌ی کاروکوشش وبدون داداردودوردرپی ارتقاخودباشد.من میگویم قبل ازاینکه قلم رابی محاباوخشکاخشک درناف بی بدیل دوات فروکنیدفکرآتیه‌ی کودک ناقص الخلقه ای راکه قراراست ازفاق قلم شمادربطن کاغذبرویدومتولد شودازپیش بکنید.به هرحال این حقیقت رانمیتوان کتمان کردکه غولهاازانگشت کوچکشان هم قابل تشخیصندهمچنان که بازشناسی رَد ِکثیف سوسکهای متعفن ِسم خوردی نیمه جان که به فاضلاب گریخته انددشوارنیست.البته به قول افغانهادرعین زمان ازآنجاکه وبلاگنویسی ادامه‌ی روزنامه نگاری تلقی میشودهرگونه بی تفاوتی ودرزگیری وبدون پاسخ گذاشتن نظرات عدم باوربه آزادی بیان واقراربه ناتوانی درجهت پاسخگوئی ونهایتا لوچه پیچک تلقی خواهدشدکه درمحضراندیشمندان نه میتوان ازعظمت غول کاست ونه میتوان به قدرسوسک افزودکه گفته اند:

گرنشان زندگی جنبندگیست

خاردرصحراسراپازندگیست

گرجُعَل* زنده ست ورپروانه لیک

فرقها اززندگی تازندگیست

مگراینکه چون ذوق ِفلاکت دوستی هررجاله راعناصر:حقارت،کینه،غرور،تندخوئی،دیگران آزاری ِلجوجانه وبی حیائی اززهدان عجوزه‌ی فاحعه سیراب میکندواوچون عنکبوتی خون خوارتارمی تندودرکمین پروانه‌ی عشق مینشیندوهموتیغه‌ی زهرآلودخنجریست درعمق زخم برپیکرتردنهال ِدوستی وتنها به امیددست یافتن به انزوای ژرفی که ازطبیعت حقارت بارش ساخته میشودوچون نه تنها نمیتوانددوست داشته باشدبلکه ازمهرورزی دیگران درروابط خصوصی وعمومی هم رنج میبردوازترس ازبیان ِنام خودهم خودداری میکندوچون موش به خودمیلرزد،مجبورشوی دراتاقک شیشه ای رابه روی خودببندی تاازبوی گند ِتعفن وجودشان درامان باشی که چنین چیزی هم محال است .بنابراین تنهاراه باقی مانده اینست که سرت رابکارخودمشغول کنی وازقول ِصادق ِهدایت یکباروبرای همیشه به زبان!!!ونه خط میخی به آنها بگوئی:

میخی میخی ارنمی خی دَرت می نوم!!!

وچنانچه افاقه نکردآنهارا به "الف بامداد"حوالت دهی حوالت دادنی!!!

*=جعل یعنی سوسک