خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

سیبیل

سیبیل!

For once I saw with my own eyes the sibylle at cumae hanging in the cage and when the boys asked her:”What do you want?”She answered:” I want to die”

For Ezra Pound

T.S.E

"...من یکبارباچشم خویش "سیبیل"رادرکومه دیدم که درقفسی آویخته بودوچون پسران ازاوپرسیدند:"چه آرزوئی داری؟"پاسخ داد:"آرزوئی جزمرگ ندارم."..."

تقدیم به عزراپوندهنرمندبرتر

تی.اس الیوت

آری قطعه ی بالاراتی.اس.الیوت ازکتاب ساتیریکن نوشته‌ی پترونیوس برمیگیردکه وی نیزآن راازدفترششم اینه ائیدویرژیل اقتباس کرده ونتیجتا آن رابرتارک درخشان چگامه‌ی سترک خود"سرزمین بی حاصل" نوشته به دوست خودعزراپوندهدیه میکند.کیست که نداندنبردخانمانسوزجنگ جهانی اول آنچنان آمال وامیال واحلام اندیشمندان خوش بین اروپارانقش برآب میسازدکه نامدارترین آنهاکه به آینده‌ی بشرچشم امیددوخته بودندناگهان دریافتندکه چگونه دریک چشم به هم زدن ممکنست رجالگان سودجووابلهان تشنه‌ی قدرت هستیشان رابه بادداده ونه تنهاکاخ آرزوهایشان رازیروزبرکنندبلکه گرسنگی بیکاری،زندان وشکنجه واعدام رابرای مردم بدبختی قانونی کنند که میخواستند ومیخواهندعمرکوتاه خویش راباگردنی افراخته درکنارهم ازهرنژاد وجنس ومذهب باسرافرازی وعشق واحترام نسبت بیکدیگرطی کنند.این افسردگی رانه تنهادرآثارکافکا،کامو،سارتر،توماس مان وبعدتردرایران صادق هدایت بلکه اینباربه گونه ای پرجاذبه وماندگاردرچگامه‌ی سرزمین بی حاصل ِ تی.اس.الیوت میبینیم.اگرچه الیوت باسرودن سرزمین بی حاصل به دریافت جایزه‌ی نوبل نایل آمدولی وقایع بعدازاونشان داد که زندگی سراپانکبت ورنج وبدبختی انسان هنوزکه هنوزاست برروی کره ای که وی آن را سرزمین بی حاصل نامیده بودادامه دارد.باری ازآنجاکه پرداختن به چگامه‌ی سرزمین بی حاصل،این شاهکارمسلم واثرتابناک سمبلیک اوایل قرن بیست درحدیک رساله‌ی دوره‌ی دکتریست وبرای درک هرکلمه یااشاره‌ی آن بایدبه یک مرجع مثلا کمدی الهی دانته یا کتاب مقدس یابهشت گمشده‌ی میلتون وده هامرجع دیگرمراجعه کردودرک تمام وکمال اثر،پژوهشگری مشتاق وپرتوان وعاشق میطلبدکه ازآغازتاپایان باسرانگشت جستجوبادقت وبردباری تاروپوددرهم وبرهمی راکه مشحون ازرمزورازوکنایه واستعاره وتمثیل وابهام وایهام است وچون خزه پیکره‌ی چگامه رادربرگرفته برداردتابه عمق معانی ومفاهیم اثری دست یابدکه تنها میتواندتراوش نبوغ ذاتی یک هنرمند بزرگ باشدکه توانسته باجابجاکردن واژه هاومطالب زبان رابه قالب معنی درآورد.ولی ازآنجا که چنین مجالی نیست اکنون واینجاتنهابه رمزگشائی عنوان"سیبیل"میپردازیم

سیبیل دراساطیریونان زیباترین دوشیزه‌ی بلندبالاوپیشگوئی بودکه موهای معطرطلائیش به زمین میرسید.پوستی به لطافت،روشنی وشادابی گلبرگهای گلهای تازه رسته‌ی بهاری داشت.آب که مینوشیدعبورجرعه جرعه‌ی آنرامیشدازورای پوست گلویش دید.این پری پیکرغیب گونه تنها به لحاظ زیبائی بلکه ازآنجاکه پیشگوئیهایش رابه اشعاری پررمزورازمی سرودموردتکریم خدایان وآدمیان بود.برصخره ای مینشست ودرحالیکه چشمان دلربای به رنگ دریایش رابه دریادوخته بودوموهای طلائیش نیمه ای ازپیکرعریانش رامیپوشاندزمزمه کنان آنچه راازوپرسیده بودندبه شعرجواب میگفت آنگاه کاهنان سروده های وی رارمز گشائی میکردند.

آن روزبامدادان که سیبیل ازغارخویش مجاوردریابیرون آمده،ازاینکه آب چشمه هارازلال تروگواراتریافت وازجنبشی که طبیعت برپاکرده بودونسیم خوشی که میوزیدوغوغائی که نغمه های پرندگان برپاکرده بودنددانست که آپولون ِعاشق،خدای جوانی وجذابیت وموسیقی درراه است.برتخته سنگ خویش نشست.چندی بیش برنیامده بودکه ازپشت سرصدائی شنید،سرکه برگرداندنیمی ازخرمن موهای بلندوطلائیش ازجلوبه پشت شانه اش خزیدبرتخته سنگ ازوتندیس نیمه عریانی بوجودآمدکه درآن لحظه تنهاخدائی چون آپولون لایق بودبرآن پیکرزیباوطنازچشم بدوزد،آری ارابه‌ی طلائی آپولون را دسته ای اززیباترین قوهای سیاه وسپیدعالم بدانجا کشانده بودند.

آپولون_بانوی زیبا،پس نگوازمستی عطردل انگیزگیسوان توبودکه قوهالگام ازدستم ربودندومراازآسمانهابه اینجاکشاندند،به چه مینگریستی؟چه میدیدی؟چه میشنیدی؟

سیبیل_چشم به بطن آئینه‌ی پنهان داشتم،آنجاکه تگرگ ِهستی"دربطن بیقرارابرنطفه میبندد""خدایان دردوراهه‌ی تفریق"سرنوشت آدمیان رابه قماری شوم نشسته اند،ناله بودوشیون وچکاچاک شمشیرکه درانفجارتوپ وتفنگ گم میشدوآتش،آتش که زبانه میکشید،مردان که نه ،نامردان"بادختران نابالغ هم بسترمیشدندوزنان نوزادان بی سرمیزائیدندوخون بوی بنگ وافیون میداد"

آپولون_نستوروپرومته وآنهمه اهل فکرونظرچه شدند؟

سیبیل_"به افسون پلیدی ازپای درآمدند"

آپولون_وزمین؟

سیبیل_"آنگاه زمین سردشد وبرکت ازمیان رفت"و"اینک گورستانی که آسمان ازعدالت ساخته است"

آپولون_آنچه گفتی محقق است وبرگشتی آنرانیست؟

سیبیل_بازگشتش منوط به شب تاریک وکسوف بزرگ است وطوفانی که طومارلشگرجرارشطرنج خدایان رادرهم نوردد!

آپولون_پس هنوزامیدی هست!من درپی ِارادتم به تواینجاآمده ام جزاین گردن بندکه ازآسمان برایت آورده ام ازمن چیزی بخواه

سیبیل_به من عمری بده که برآن پایانی نباشد

آپولون_میدانی چه میطلبی؟!

سیبیل_آری آری

آپولون_پس شرطی برآن کن

سیبیل_بی هیچ شرطی

آپولون_بگذارمن شرطی برآن کنم

سیبیل_بکن شایدبپذیرم

آپولون_دوشیزه بمان

سیبیل_نمیتوانم،من زیبایم،کودکانی میخواهم به شماره‌ی برگ درختان

آپولون_بسیارخوب برخیزوبادودست مشتی ازماسه های ریزوبیشمارساحل برگیروسعی کن هرچه بیشترماسه دردستان خود بگیری چه آنچه به دست برمیداری به تعداددانه های آن سال ِعمرتوباشد بنابراین عمرتوراپایانی نخواهدبود!

سیبیل بادستان خویش مشتی بزرگ ازماسه های ساحل برگرفت وعمری جاودانه یافت ولی ازآنجا که شرط نکرده بودکه درعمرش جوان بماندوبه شرط آپولون هم توجه نکرده بودازپس سالهاوسالهای عمرروزبه روزپیرتروزشت تروکوچک ترشدتاسرانجام به کوچکی وزشتی سوسکی درآمدوپسرانش برای اینکه زیرپاله نشودوی رادرقفسی نهاده به دروازه‌ی کومه آویختندبه شکلی که هرکس ازمقابلش عبورمیکردبه طنزمیپرسید:"سیبیل چه آرزوئی داری؟"واوبااندوه پاسخ میداد:"آرزوئی جزمرگ ندارم!"