خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

صوفی فرنگی!

                        

 

صوفی فرنگی*

 

این پست راتقدیم میکنم به سه بانوی خیزرانی بیتای بی همتا،نیلوفربانووشیرین به مناسبت اظهارتمایل به شناخت صادق هدایت پدرادبیات نوین ایران

برای مامردم عادی بسیارپیش آمده که قادرنباشیم ظاهرکسی را که دوست داریم توصیف کنیم وبه طبع این عدم توانائی هنگامی برجسته میشودکه وی راندیده باشیم وازمیان رفته باشد.اگرچه بااستفاده ازعلوم جدیدبازسازی چهره‌ی درگذشتگان تا حدودی امکان پذیرشده ولی به نظرمیرسدآرزوی شنیدن وصف نزدیک به واقعیت چهره ورفتاربزرگانی چون حافظ وسعدی وخیام.فردوسی جزچیزهائی باشدکه ماباید باخودبه گورببریم!ولی درموردافرادیکه نزدیکتربه مازیسته اندموضوع اندکی فرق میکند.چه اگرآثاربه جای مانده ازآن عزیزان تاحدودی مارابه دنیای ذهنی وفکری آنها نزدیک میکند.نقاشی چهره وعکسهای به جامانده‌ی آنهامارابه خصوصیات ظاهری آنها نزدیکترمیکند.ولی دراین مورداگرچنانچه بزرگان ِدانای ِرازی شخص موردنظرمارادیده وبیغرض ومرض مستقیما ً به توصیف چهره ورفتارِوی پرداخته باشندبی شک درتوصیف وی کمک بیشتری می توانندبه مابکنند.ازدریچه‌ی چنین چشمان حقیقت جوئی است که مامیتوانیم واقعیت رابهتر ببینیم.حال که چنین است بیائیدسالها به گذشته برگردیم وازمنظراساتیدگرانقدراسلامی ندوشن وجمالزاده درجریان توصیف چهره ورفتارتاثیر گذارترین داستانسرای نامدارایران وپدرادبیات نوین ایران قراربگیریم درحالیکه جمالزاده نویسنده ی چیره دست بانامبرده حشرونشرداشته وبه گفته‌ی استادندوشن بیش ازیک میزبین آن دوفاصله نبوده است.گوش به توصیف ازکسی بسپاریم که درصحنه‌ی ادبیات صدساله‌ی اخیرماشاخص ترازهمه خواهدایستادوبعیدنیست زمانی که بعضی ازشهرتهای کاذب ِهیجانی وسیاسی ازنفس بیفتدوسیاپیسه های قلمی ازصحنه محوگردنداوهمچنان برتارک ادبیات ِماوجهان بدرخشد.ازیراکه وی بی شک درردیف استعدادهای بزرگی چون نیچه،شوپنهاور،نروال وکافکا قرارمیگیردکه همگی به شکلی دردریافت اندیشه‌ی جهانی دگراندیش بوده اند.

اینجادرکافه فردوسی دورمیزی عده ای گردآمده اندکه ازفروبستگی رضا شاهی رهائی یافته وچون مرغانی به نظرمیرسندکه ازتاریکی بدرآمده ولی هنوزچشمشان به روشنائی عادت نکرده است!"صادق هدایت"فردِبرجسته‌ی این جمع کوچک است.نوعی رمیدگی وغربت درسراپایش دیده میشود.ازطبایعی که ناآرام ابدی هستند ودرهیچ نقطه ای ازخاک وهیچ دورانی احساس آسایش نمیکنندوازاین روهمیشه درنوعی حسرت ِگذشته به سرمیبرند.گوئی دروجودش دوچیز باهم تلاقی کرده وسرانجام ا ُخت شده یکی حزن وانکسارایرانی ودیگری بدبینی ِرمانتیک مآب فرنگی به شکلی که هستیش راازمشکل پسندی وبدبینی سیراب کرده است .

شایدبرای این انسان نیمه فرنگی نیمه ایرانی "صوفی فرنگی"تعریف ِرسائی باشد.

دلزده ازاستبداد وابتذال حکومتی وذاتاتجددمآب که بیزاری وتحقیرِخودرا نسبت به نالایقان ِصاحب مقام جاه طلب وپولدارهاومتقلبهاودوروهاوخلاصه دنیا دارانی که میخواهندازشتر قربانی ایران سهمی عاید خودکنند پنهان نمیکند!آنچنان فردی که

ازکسی خورده برده نداشته باشدونه چشمداشتی وبابی حسابگری به همان سبکی که

دلخواهش باشدزندگی کندآنگونه که کسی رادربرابرخود بی تفاوت نگذارد،عده ای ربوده‌ی اوباشندوبرخی اوراجدی نگیرند ویاازاوبدشان هم بیاید.ازابتذال ِخواص وعوامیت عوام رنج ببردوبه همین جهت ازطعنه زدن وگاه شوخی های تلخ وهزاران مضمون ومتلک آب نکشیده وگاه رکیک دراین باره ابانداشته باشدولی دردرون خودنسبت به مردم دلسوزی ودوستی داشته ودرعین حال آنان رادرعوامیت لج آورخود گناهکارهم بداند.وازواژگونی کارهاعمیقامتاسف باشد.به اندازه‌ی کافی درآمد داشته باشدکه زندگی ساده وقناعت آمیزی را بگذراندبه آن اندازه که یک زندگی دم غنیمتی ساده رااقناع کندوبه هیچ وجه اهل تعین وهوس هم نباشد.درزندگی کاری جزخواندن ونوشتن نداشته همه‌ی وقتش صرف یادگرفتن واندیشیدن شده باشد.خودش باشدبی هیچ تقلیدوتصنع با کسی رودربایستی نداشته صریح وبی پرواازشوخیهای تندابانداشته باشدوهرکس با دیدن ِاو به یاد ِنیستی بیفتد!

به هرروی کسی راببینی که گویاازدنیای دیگری آمده وشبح واردرخیابانهای تهران درگذراست.محجوب ومودب واستاد طنزگوئی وگه گاه آهنگ ِآهنگ سازان غرب را سوت بزند.ظاهری لاابالی وبی اعتناوزُمُخت داشته نهال شکننده ای رادرذهن مجسم کند.هنگام راه رفتن شانه اش رابالا بیندازدوخودرا تکان دهد.عادت داشته باشدروی میزانگشت خودرابه حالت نوشتن به حرکت درآوردوبدینگونه کلماتی راتجسم دهدواین عادت نشان دهدکه رشته‌ی زندگیش به نوشتن متصل است.اصالت رانزدمردم ساده بجویدوازتکلف ادبابیزارباشد.حالت شانه بالااندازکم اعتناداشته لباس ساده وبی تکلف بپوشدکت وشلواردورنگ وکراواتی ساده که گوئی فقط برای رفع تکلیف است!سرووضعی نظیف ومرتب داشته شلختگی درهیئت وحرکاتش دیده نشودودر گفتارش اصطلاحات زبان عامیانه رادرست وبه جابه کارببرد!پیکرش لاغروشانه هاآنچنان نحیف که گوئی بارقرون رابرپشت دارد.صورت مثلثی شبیه پروانه وچشمهای عسلی وبراق که هم فروغ عقل واندوه ِدل رمیدگی درآنهاموج بزند،موهای نرم ِنیمه بورِگربه مانندکه به عقب شانه کرده،بشره‌ی سفیدکه گیاهخواری آن را بیرنگ کرده،نگاهی که اززیرعینک کمی ا ُریب بنمایدولطف ونافذیت رادرخودجمع داشته باشد.ودودسیگارراازلای سبیل زردش بیرون بدهد.دستی که سیگاری میان دو انگشت دارد شاخص ترین عضوبدنش باشدازاین روکه مینویسد.

به اینهادلزدگی فرسودگی حیرانی وبریدگی ازهمه‌ی باورهاوتنهائی ولغزندگی برزمین رااضافه کنیدبطوریکه خودرادرتاریکی شبهاازپرنده ای سرگشته تروآواره ترحس کنددرحالیکه لبخندتلخی برلبها داردچشمانش بخندند!مجموعه‌ی این حالات گذشته ازتاثیرژنتیک حکایت ازبرخورددوفرهنگ شرق وغرب دروجودش داشته باشدکه این دودرنزداوسازشگرناسازگارشده حالت نگران وبی پناه وبی آزارش اورابه کودک پیری شبیه کند!آنگونه که درپایان ِکارش،حالتش ازمرگ خبردهدوشبیه شده باشدبه "ناخدای سرگردان واگنر"که تنها یک عشق بزرگ بتواند اوراتجات دهدوآنهم نباشد!

*=مناسبت این پست صرفنظرازعلائق شخصی وعلاقه‌ی سه بانوی خیزرانی مربوط به دیدن عکسی میشودکه درپست نیلوفردیدم وهمین سبب شدکه این پست را به این مطلب اختصاص بدهم وپست بعدرا دررابطه باسوالی که ازین متن حاصال میشوددررابطه باعکس پست وی بنویسم