خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

دستمال

 

           

دستمال

اگرهرکس بتواندآن گونه که می اندیشدبگوید،هراندازه هم که چون من بی ذوق باشد،سخنش به شعرپهلومی زندکژ بحثی کودک ناقص الخلقه ایست که ازمقاربت بدهنگام وناهماهنگ اندیشه وسخن زاده می شود.هفته‌ پیش درپست "ازدفتری باجلدتیماج به رنگ ِعنابی"کامنتی منظوم ازدوست عزیزم بیتادریافتم که آن رادرهردمبیل بازاروبلاگ نویسی وفقرفرهنگ کامنت گذاری درپیوندبامتن ِپست،فارغ ازشارت وشورت وداداردودورِرایج،بی نظیریافتم وبه قدری تحت ِتاثیرآن قرارگرفتم که باطرح مجددآن بیشترین ارادت بی شائبه‌ی خودرادردستمالی عطرآگین ازرویا های رنگین انسان دوستانه ام بی ریابه آن اضافه میکنم.پیشاپیش ازغبارغم واندوهی که یحتمل برآن نشسته پوزش میطلبم واووهمه‌ی دوستانم راشایسته‌دستمالی پرازگلهای رنگارنگ ِسوسن وسنبل ومریم ونرگس ونیلوفروشایقی به زیبائی ِشقایقهای ِعاشق ِسرزمین ِدوست خوبم شیرین ِعزیزمیدانم که تداوم وتکرارِرویش آنهارا چون گل همیشه بهاردرهربهارازعمرشان آرزومی کنم.

کامنت بیتا

ژانوس عزیزومحترم سلام

باپست این هفته تان مراحال وهوای دیگری دادید چقدرزیبا می نویسیدوچقدرزیباانتخاب!!! می کنید

من اینجامانده ام

اینجاپرازبرگ است

نه هربرگی که هربرگش مرایادآورمرگ است

به یاددست زیبایت  به یاد رقص گیرایت

 به یادقاصدک های همین اطراف

به یادعصرتابستان

که می خواندیم ماخندان

دستمال من زیردرخت آلبالوگم شده

ومی دانم که یادت نیست

من گفتم که بی تونیست آرامم

 

 

سخنی که باقی میمانداین است که صرف نظرازارزیابیهای مرسوم که ازعدم ِدرک ِباغ ِ آلبالوناشی میشودازآنجا که دادوستدفکری خودبابیتارابه دقت نظری ویژه وکارشناسانه مشروط میدانم که نازل ترین حدش نشانه شناسی است وآنراواجدارزش درکامنت گذاری علمی میدانم سعی کرده ام درنگارش ِکامنت بیتاآن نشانه هاراتاحدودی که قابل درک باشدرنگین نشان دهم که هرکدام به گزینه ای ازوبلاگ های من وکامنتهای اواشاره داردمثلارقص اشاره مستقیم به پست ِرقص ِمن داردوباقی قضایابنابراین ازآنجا که پست ِباغ آلبالورامبین بخشی ازتاریخ زندگی معرفی میکنم وارزشش راازنظرهای ساده منفک می دارم اباندارم که به صراحت به دوست بزرگواروخوش ذوق وشجاعم بیتاخانم بگویم که من درخیزران انتخاب نمی کنم بلکه دست به خلق میزنم اگرچه درتیزهوشی وفهم ِبیتاگمانمندم!کلمه‌ی انتخاب رادرارتباط باتصویرویاوبلاگ دیگری ازمن بکاربرده البته نمیتوانم خودرامدیون لطف همه‌ی کسانی ندانم که بامهربرای من کامنت میگذارنددرنهایت دراین دادوستدفکری وکاربیدریغ ِفرهنگی بیتارابه مناسبت ِقدرت شگرفش درایجادارتباط مستقیم بامتن برنده‌ی نهائی میدانم واگرازشبنم وسنجاقک ونیکوی محترم وعزیزونیلوفروشیرین وصد البت ازمحمودودیگران سخن به میان نمی آورم،هرسخن وگفت ولفتی رادرپیشگاه آنهازیره به کرمان بردن وکله گشادازسرخردبرداشتن تلقی میکنم،من مروج یاس وبدبینی نیستم بسته به نوع وقصدموضوع،قالب وکلام راانتخاب می کنم تاسرِهم چیزکی ازآب درآیدناگفته پیداست که سیخوسیخوئی که درفکروخارخاری که دردلم درکاروبلاگ ووبلاگ نویسی کارکرده هماناایجادارتباط سالم وانسانی بوده وگرنه کیستکه نداندی که آزاده‌ی عاشق سینه چاکی چون من نه ازشیخکان،پندونی ازمغان،می میستانم بنابراین پیشاپیش سبدی ازگل وریحان وبارانی ازخنده هایم رانثارقدوم شما میکنم

      

دستمال ِبیتای بی همتا

 

گامهایم را

به راهواری وتیزپوئی باد

برمی دارم-

تاازفرازدریاوزمین-

به عرصه‌ی باوری که تودرذهن ِعقابهای جوان

تصویرکرده ای

ره یابم-

بیهوده نیست که:

ازشهپر ِنسیم-

شمیم  ِشعرت رامی بویم که:

آوایش درسپهرپیچیدست-

اسب ِجوان ِجانم درتارتار ِغم انگیز

هرراه ِابرآلودی می چَمد

تاازبیابانهای دور ِخیال

عطر ِدستمال  ِمعصومیتی راکه

تودرباغ  ِآلبالوی من گم کردی

به ساحل  ِخاطربیاورد-

دستمال  ِتوسپیدبود

چون دستمالی که نوعروسان به حجله می برند-

به زمانی به دوری ودیری همه‌ی ناباوری هایم

جایش روی قلبم بود

تابه بداهنگامه ای که

خونین شد

به زخم های جگر ِپاره پاره ام-

تاشد

زخم بند ِزخمهای شکنجه های

سالهای اسارتم-

اینک!

درخفقان ِ نحس  ِتکرار ِاین شبها

دربی نهایت ِ تنهائی هایم

برچشم میگذارمش

تامرحم  ِخنکی باشد

برسوزش  ِچشمانم

حاصل  ِاندوهبار ِاشکهای خونینی که

ابرواروبغض آلود

می بارد

به دشت ِغم انگیز ِدامنم-

تاباورکنی که

درخاطرمنی

اسب ِراهوار،

سرکش ،

 باوفا،

 یال پریشان و

خوش خرام ِدشت  ِدل منی

بانوی ناز ِبرکه‌ی بخت و

پگاه ِنودمیده‌ی

ذوق و

شوروشر ِمنی!

همراه باادب،احترام،محبت واشتیاق وعشق بیکران به بیتاوخانواده اش به همه‌ی شماوخانوادهتان به همه‌ی انسان هاازهرنژادومذهب مشرب ومسلکی که بنابه قول ِمولاومرشدانسان دوستی _شیخ ِخَرَقان که:"هرکه به این سرای درآیدنانش دهیدوازایمانش مپرسیدچه آنکه نزدخدای ارزدالبته که درخانه‌ی من به نانی بیرزد"که کارسخن ِسخنور بخصوص درشعروترانه زخم زدن به کسی نیست باآنهاتنهامیشوددریچه هاراگشود!

وقتی رودخانه‌ی کلمات جاری میشودنمیتوانم بازش دارم نمیتواندبازم داردبگذاریدبه دامن ِپربرکت حافظ پناه ببرم که تصویر مینیاتورِکارِهنرمند ِبزرگ ِ ایران راازدیوان اوبرگرفته ام.

کسی که حُسن وخط دوست درنظردارد

محققست که او حاصل بصردارد

چوخامه درره فرمان اوسر ِطاعت

نهاده ایم مگراوبه تیغ بردارد