خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

منزلت قلم!

                               

View Full Size Image

وقتیکه قرارباشدآینده پیوسته بابی رحمی گذشته راتکرارکندوابرهادرلجاجت سالهای بی فصلی ازرخسارکویرهای تشنه روبرگیرندولبخندتوتصویرپرشکوه شکوفه های بهاری رابرسطوح حجم خاکستری وابرآلودِهندسه‌ی پراندوه این اتاقک دلگیرنقاشی نکندوپرده‌ی سنگین وسیاه جهل وفراموشی برقامت ِبلندِترنم صدای خوش توکه برزورق یادبودهایت برزلال روان ذوق واشتیاق وتمنا وهمه وهمه‌ی هوسهایم جاریست بیفتدودرکوچه های نحس وتنگ ممنوعیت که دیوارهای بلندش به اندازه‌ی یک آسمان گرفته‌ی ابرآلود دلتگی به دلم میریزدوفاصله‌ های نجومیش راکه توراازمن جدامیکندکودک بازیگوش وصبرسوزاشتیاق باگامهای کوچگ چلاق خودطی کندومن ندانم تا کی تاکجابایداین شولای سیاه سکوت رابدوش خسته وشکسته‌ی خودبرکشم وذهنیت آدمی تابع آنچنان قواعدپستی شده باشدکه تن به روزمرگی وشکمبارگی بدهدوشعرراتهی ازمعنی وزیبائی ونوای خوش موسیقی راکسل کننده بیابدو"زمستان بهاررا به ویرانگری متهم کند"بایدابله بودوباورکردکه کسی قلم به دست بگیردوبخواهدبنویسدوحتی بخواهدازعشق ومهرودوستی وزیبائی سخنی بگویدولی قصدش تائیدوضع موجودباشدونخواهدبابال وپرِنرم ِقلم به دیوارِبلندِپلشتیهابکوبد.فاجعه باراست اگرقلم،پیراهن ِرقص ِخوش ِآتش برافکندوبه اطاعت ازابتذال ِخوش باشی گری گردن نهدوفارغ ازاندوه ِجانکاه ورنجبارِتنهائی ِبشری درحضیض ِنکبت وادباربه خوشبختی تظاهرکندوقصه های نه نه قمروبی بی گوزک ِخودراباکلاشی به نظرِمنزه ِ هنربرای هنرنسبت بدهدوهرکجاگفت آورد ِمشهوری یافت آن راجهت ِاثبات ِآراآشفته‌ی مغزسیفلیسی خویش به بی هنری وپروئی پارادایم اراجیف وعنعناتی سازدکه عرض خودببردوزحمت ماداردباری کسی که گفت آورددیگری راشعارمیکندوچیزی نداردبه آن بیفزایدباوقاهت دانش ِاوراپیش همه میدزددروانشناسی این نوع سرقت ِعریان معلوم بداردی که ازین طریق سارق ِنادان ولی چاچولبازوپارُدمسائیده به چنگ ودندان بی خردی به اصرارهمی بکوشدی تاآنچه هائیراکه"گفت آورد"نکوهش یاستایش میکندوسارق واجدیافاقدآن است درخودانکاریااثبات کند کردنی!

عکس این پست از وبلاگ (باغ بی برگی انتخاب شده که لینکش درخیزران موجود داست)