خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

بهداشت روانی

 

                             

بهداشت روانی

اگرجسمتان سالم است وریاکاری نمی کنیددروغ نمی گوئیدوفریبکارنیستیدحسدوطمع نمی ورزیدوکلاه دوزی وکلاه بافی راجهت برسراین وآن نهادن تعطیل کرده ایدای سفرهکی وسقفکی وزن یاشوهرودوستان ورئیس وقیافه‌ی قابل تحملی داریدواحیانابچه هایتان ازکاری که کرده ایدپشیمانتان نکرده اندوماشینتان بدون اینکه دق کشتان کندروشن وخاموش وپارک می شودوتوانش راداریدکه اقساط وبدهی های خودراسروقت بپردازیدوپیوسته درپستوئی یک بطرشربت کهنه داریدودست رسی به یک کتاب کهنه برایتان امکان پذیراست ودوست کهنه ای داریدکه کاری راکه هیچکس نمی تواندبرایتان انجام دهدحاضریراق است که ظرف سه سوت انجام دهدوبدون ترس ازهمسریاشوهرتان این امکان راداریدکه دراختیارخودتان باشیدوگاه وگهی سربه کوه وصحراودرودشت بگذاریدوبه زوردگنگ ومتلک وگوش کشان به میهمانی برده نمی شویدیامجبورنیستیدکسانی رابه میهمانی بخوانید که تحمل یک لحظه دیدن آنهارانداریداگرکودک نازنین درونتان رانکشته ایدیااگرکشته ایدهنوزبارقه ای ازیادآنرادرخودحفظ کرده ایدواگربه روزی نیفتاده ایدکه ده سالی می شودکه اگرچه بازن یاشوهرتان زندگی می کنیدولی به صورتش نگاه نکرده ایدواگرجوانک موبه زنخدان نروئیده‌ی دهاتی کژوکوژی درسلسله مراتب کاری بالای دستتان ننشسته واگرازدست نه نه جون زنتان یاباجناقتان هنوزغمبادنگرفته ایدواگرپسران ودختران بزرگ شمابیکاروبی عارجلوتان عنرعنررژه نمی روندواگروقتی زنگ دربه صدادرمی آیدعرق سردی به پیشانیتان نمی نشیندونفستان به شماره نمی افتدوزیرپوستتان مورچه وموریانه راه نمی رودوخلاصه اگراندکی ازذوق خلبازی وهوس الواطی ولوطیگری برایتان باقی مانده وداروندارخودراخرج عطینانکرده ایدواگرمردیدومیل خوش گذاشتن پشمه ریشه وسبیلی واگرزنیدذوقک کشیدن ماتیکی به سرخی گلهای شمعدانی راروی لب هایتان ازدست نداده ایدوتحمیلات ژنتیکی واجتماعی رمقکی برایتان باقی گذاشته وتازگیهاچون بدبختان وفلاکت زده های نفرین شده ازمیان بدوبدتربه بدرای نداده ایدوشبهاکابوس بمباران نمی بینیدوبه قول نه نه جونم که میگه رفیقتو که گرگ خورده دیدی خودتومرده بگیرگرفتنی!هنوزخودت رامرده فرض نکرده ای وبراثرتماشای برنامه های تلویزیونی چشمانتان لوچ نشده وبه سقف سرتان کوچ نکرده اندوبه هرحال هنوزشباهتکی به آدم داریدولی گیج وگولی ونمی دانی چه مرگتونه وانگاردرخواب وبیداری سیرمی کنی ووقتی راه میروی مثل چخماق ابن ابوالوبلاگ سرت را دریقه ات فرومی کنی وباخودت تندتندحرف میزنی وتامیتوانی فحشهای آبدارچارواداری میدهی وخودت ودیگران رادرهیئت شکلک های هاشورخورده‌ی محودرمه غلیظی می بینی که ازترس موبه تنت سیخ می کندوصداهارااز دوروغیرقابل تشخیص میشنوی ووقتی ازمحل کارت بیرون می آئی دوست داری به جای اینکه راست به خانه بروی ترجیح بدهی بروی یک جائی وخودت راگوروگم کنی واگراین وسواس درتوبیدارشده که هرکس ازبغل گوشت رد می شودیقه اش رابچسبی وبه او بگوئی لعنتی تودیگه کی هستنی وچه ازجانم میخواهی واگربیشتروقت هافکرمی کنی ازخواب بیدارشده ای وتاچشم بازکرده ای خودت رادریک روزگرفته‌ی بارانی درشهرغریبی یافته ای که هرچه به خودت فشارمی آوری نمیدانی کجا هستی وخلاصه هرکس پشت سرتورانندگی می کندخیال ورت میداردکه سردرپی توداردوبالاخره به هرهیولائی شبیه شده ای جزهمان چیزی که آدمش می گویندوتومدتهاست یااوراندیده ای یاروزگاری شبح آنرادرعکس سیاه سفیدی دیده ای که درآتلیه‌ی مهتاب خیابان لاله زاربرای تصدیق کلاش ششم ات گرفته ای شک نکن که بهداشت روانیت سمبلش غوزشده است حالااگرکارت به جاهای خطرناک وغیرقابل برگشت نکشیده بایدبدانی که به دلایل عدیده باین روزافتاده ای که سرآمدهمه‌ی آنهابیخبری است زیرا هرکس به اندازه‌ی طول وعرض وعمق دنیائی که دردنیای واقعی برای خودساخته بایدازرویدادهائی که درآن اتفاق می افتدباخبرباشدساختارسیستم عصبی آدمی به گونه ایست که پیوسته درپی کشف روابطی است که براساس عوامل علت ومعلولی بناشده بنابراین عدم آگاهی یااخبارنادرست ازانسان موجودمنگ ومشنگ وملولی می سازدکه باورهای خودرابرتوده ای ازتوهمات کشک وپشم عهدچوپانی کشاورزی بناکرده که هرچه ازآسمان بباردیااززمین برویددشمن قسم خورده‌ی اوست که باسوات دارها!به اوبیمارمبتلابه پارانویامی گویندچه هرکس باپایان یافتن چه کسی؟چه جائی؟چگونه؟چرا؟گفتن هایش بی شک به حیطه‌ی گوسبندشدگی!گام نهاده درگوسبندبودگی!باقی میماندمطالعات سایکالوژیک نشان داده که بهداشت روانی آدمهابرپایه‌ی اطلاعات درستی که آنهاازدنیایشان می گیرندوبه شرطی که زندگی شان رابرتحلیل درست آنهااستوارکنندپی ریزی می شودبیماری پارانویادردنیای هنردست مایه‌ی خلق آثارشگرفی چون دنکیشوت سروانتس شده است بیماران مبتلابه پارانویا چون دنکیشوت آسیاب بادی رادیووغول وگله‌ی گوسفندان رالشگراشرارمی مبیندوبعیدبه نظرنمی رسدکه مبتلایان امروزی آن غول راآسیاب بادی وهواپیماهای رادارگریزراپشه وملخ تصورکننددنکیشوتهایا به قولی پهلوان پنبه های کوتوله‌ی مشنگ نوکیسه‌ی بیسوادوبی ریشه چون ابوالوبلگ مجنون پایان کارغم انگیزی دارندچون عزرائیل به درگاه بایستدهمگی میکوشندشکست محتوم خویش راپشت سپرتصوراجحافی که ازدیگران بدانهارسیده پنهان کنندازاینکه اطرافیان برآنهابگریندازاینکه شاخ غول کریه غرورشان نوازش بشودخرسندی خاطرمیابندولی تاسف آورزمانی است که برای این نوسان کنندگان بین خشم ومهرچشمه‌ی اشک اطرافیان ازپیش خشکیده باشد.