خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

هنر تجلیگاه بی بدیل آرزوهای محال!

                            

 

هنرتَجلیگاه ِبی بدیل ِآرزوهای محال!

درچیستی هنرشایدبی راه نباشداگرگفته شود:هنرشوروسوزِتب آلودِقلب ِسرشارازذوق ِزیبائی دوستی وزیبائی سازِ عشق ورزِآدمیان ِعاشق وشیفته‌ وسرمست ِزندگی است.اوست که شادی هاوسرورِجهان،رویاها،امید،حس ِتنهائی نوستالژیک،آسیب وفناپذیری ِبشر،نومیدیها،شوربختی،خوشبختی،یاس،خشمهایش وتاثیرگذاری وتاثیرپذیری اوبا طبیعت،هراس ِاودربرابررمزهای ناگشوده اش رادرگستره ای بیکران تاافقهای حقیقت سامان میدهدوازاین جهت بیهوده نیست که درپندارِمااین قلب ِپاک ِبی همتادرآرزوی آنکه خودرابشناسدوبشناساندوجاودانه سازددرسینه‌ی فراخ ِهستی ِپُرازدردورنج وفقرومسکنت ِزندگی ِعادی بی درنگ میطپدتاپیوسته وبی امان درفش ِخونین زندگی را،هم ازآغازگاه تاریخ تاابددرطوفانهای بلاخیزِزمانه‌ی خون ریزبرافراشته دارد.بااین پیش نوشت درجواب ِاین پرسش که زایش هنروعنایت به آن ازجانب آدمی درحیطه‌ی چه ضرورتهای دیگری می گنجدوظهوروافول ِانواع هنرومکاتبی که این هنرها بدانها تعلق دارندازچه رموزی ناشی می شوند؟هنرشناسان به حدکفایت بدان پرداخته اندوداستان درازدامن آن هنوزهم ادامه داردوامااینجاواکنون میکوشم درحدبضاعت ناچیزخوداززاویه ای دیگربدان بپردازم.به انگاره‌ی روانشناسان آدمی برامری پای نمیفشاردمگراینکه آن امربه آمال واشتیاقات ولذت بری وی استوارباشدکه ازاین میان آرزوهانقش مهم وویژه ای راایفامیکنند.باپذیرش چنین حقیقت ِبارزی این نتیجه مقبول خاطرقرارمیگیردکه به هرحال بشردرمیدانی محصوردرافق های خاکی ِهستی به سرمی بردوازآنجاکه این عرصه رابرای خویش کافی نمی بیندبرای اینکه درآن دچارخفقان نشودبنابه استعدادسیستم عصبی خویش کوشیده است یک فضای معنوی لایتناهی رابه محدوده‌ی مادی خویش وصله کندتاازطرفی بتواندقلمرووجولانگاه ِمادی ِزندگی ِخویش رابامعنویت بخشیدن به آن گسترش دهدوازطرف دیگر،درآن ازبه هم آمیختن واقعیت وتخیل ورویاخالق اثرهنری بشود.به هرروی اثرهنری درپی تبیین یکی ازآرزوهائی استکه بشکل عام ِخوددغدغه‌ی همه‌ی آدمهاست تاجائیکه هرچه یک اثرهنری بتواندآرزوهای مردم بیشتری رابیان کندمشهورتروماندگارترمیشود.آنسان باآن دسته ازآرزوهائیکه برآوردنشان امکان پذیراست مشکلی نداردمیماندآرزوهائی که تحققشان برای افرادبخصوص امکان پذیرنیست (مثل پیروزیهائی که قهرمانان ورزشی پیدامیکنند)وآرزوهائی که اصولابرآوردنی نیستند(مثل دسترسی به نیروهای فوق بشری).برای تحقق اینگونه آرزوهاهنرمنداثری خلق میکندکه هنردوست باهمذات پنداری باآن آرزوهای دست نایافتی خودراتحقق یافته میبینددرژانرهنرهفتم(سینما)فیلم مردعنکبوتی تمثیل بارزبیان این حقیقت است.اینکه درافسانه هاکسی میمیردوازمرده‌ی او گلی میرویدبی تردیدکوشش افسانه پردازاست که کوشیده است مرگ ِدهشتناکی راکه درگیاه زندگی ازسرمیگیرداگرچه به شکلی بیان تناسخ بگیردبلکه به نشان اصراربرتداوم خصوصیتی درمیان آدمیانی برشماردکه عمری درآرزوی جاودانگی به سربرده اند.هنرامادرتجلیگاه خودبه لحاظ محتوای خویش به شگردهای گوناگونی آدمیان رابراساس توش وتوان درک ِآنها ازاثرهنری به خودجذب واز سرچشمه های متفاوتی سیراب می کندبرای مثال:برای مردم ِعوام که از سوادوآگاهی کمتری برخوردارندرنگ ِ ظاهروساخت پُربرق وجلاوطوطئه(انتریک)اثرهنری مطرح است وبرای آنانی که آگاه ترندشخصیت بازیگران و فضای ارائه‌ی اثرِهنری جذاب است برای ادبا ومتفکرین کلیتی ازآن که میتواندآنرابانمونه های نظیرقابل قیاس وارزیابی نمایدکه بیشتربه زبان وشکل وشیوه‌ی  بیان منتهی میشودجذابیت داردموسیقی شناسان به آهنگهاوریتم بیان وآهنگ کلام وهارمونی اجرادل می بندندوبزرگان واندیشمندان ومتفکرین وهنرمندان علاوه برآنچه گذشت دل سخت گیروکمال طلب خویش به میزان ِعمق مفاهیمی خوش می دارندکه ازدرون اثرهنری میتواندبتراود.چنین معیارهائی آن هنگام چون تیری خدنگ بردل هدف مینشیندکه هنردوست یا مصرف کننده‌ی کالای هنری نه درقیل وقال ِبازاردلالان هنربلکه در سایه‌ی دانش نقد ِنقادان حداقل باالفبای هریک ازهنرهای هفتگانه آشنائی داشته باشد.درخاتمه اگرهراثرهنری رامتنی بدانیم که خودزیرمجموعه ای ازمجموعه‌ی متن بزرگ وفراگیرهستی است بایددانش خوانش متن را بیاموزیم وبه دانش هرمنوتیک یعنی علم تفسیروتاویل متن مجهزباشیم وگرنه بی پرده سرازطویله‌ی گال دهندگان مافیاهائی درمی آوریم که بعنوان مثال نوچه‌ های آن مافیاهاباحفظ نام چندهنرپیشه وکارگردان اینجاوآنجادکه برپا می دارند وباهم فیلم می بینندوفیلم معرفی میکنندودم ازپلان وسکانس میزنند.وخود می بینندکه دکه‌ی گال دهی آنهادراثرآگاهی روزافزون نسل جوانی که درراه است روزبه روزکسادتروکسادترمی شودشدنی!