خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

ازمیان سنگ

 

 

TinyPic image

 

 

ازمیان سنگ

تردیدندارم

که سرانجام

خویش

وخویشتن خویش را

درپایان این شب تیره

با کوبش بی امان پتک و

تیزی قلم پولادینم

ازدرون

حصارسنگین و

سختی این سنگ خاره

برخواهم کشید

صدای سرخ خروسم گوید

که بایدبرخیزم

که دیگر شب دیر پا

پای پس کشیده است و

سحرباردگرازته کوزه‌ی امید

از پشت دیواربلندحزن

سربرکشیده

این بار بایدکلمات خون چکان

این کلام مجروح ومحزون را

درنمناکی شبنم سحری

درجام گل شبو بشویم

وآنگاه فرصت باقی مانده ام را

به دستان تر وپرطراوت باران بسپارم

شاید قادرباشم

همراه بغض ِ

هزاران فریاد فرو مانده در گلو

عریان وبی پروا

درحضورنسیم

این رهرو پرشور ونرم رفتار

در دشت های بیکران حُسن وامید

فریاد برآرم

ای گرامی ترازجانم

وطنم

دوستت دارم