خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

حقارت نفس

 حقارت ِنفس*

برای اینکه بُت پرست ابلهی نباشی کافی نیست بُت رابشکنی بلکه بایدخوی زشت وپلید ِبت پرستی راهم درخودریشه کن کنی (نیچه)   

                                                     

پیوسته درزهدان عجوزه‌ی تاریکی یک احمق،شتایشگریاستایشگران احمق ترازخودرامیجویدشایدبه این دلیل است که درروانشناسی،نفس ِ بشرگرانیگاه ِانسانیت ِانسان است وبه همین دلیل هرآنچه هائی که سبب ارتقاواعتلا یازوال ونقصان ِآن گرددموردپژوهش روانشناسان قرارمیگیرندتابه اینوسیله شیوه هائی برای جلوگیری ازسقوط ِآدمیان ازبلندای وجودپُرشکوه وجلال ِانسانی به قعرِحقیروپست ِحیوانی بجویند.ازبین همه‌ی بلایائی که نفس راآماج بی امان خویش میسازد حقارت درصدرلیست می ایستد چه که حقارت نفس راسرطان ِبدخیم ِ عاطفه میشناسند که بصورت بُت وبُت پرستی دربیان دوجلوه گاه حقارت ِنفس دچارفرد یاافرادیا بطورناگهانی کل ِجامع ِسنتی وعقب مانده میشودوبدون تردید تمام ِنیروهای معنوی وخلاق انسان را نابود میکندودراین صورت انسان ِمبتلا به حقارت ِنفس چه درمقام بُت وچه درمنزلت ِبُت پرست ِبدبخت ومفلوک تابدانجاسقوط میکندکه بدون درنظرگرفتن ِواقعیات واستفاده ازخرد ِجمعی وجهانی به هرکاری دست میزند تافقط مطرح شودوعقده‌ی چرکین خودکوچک بینی اش نوازش یابد.بُت وبُت پرست دوروی سکه‌ی بی مقدارِحقارت ِنفس است.بدون تردید درجوامع مبتلا به حقارت ِنفس،شیادی عطشناک ِبت شدن دچارسرطان بدخیم ووخیم عاطفی حقارت ِنفس باهیئتی نوچهره ونوسبک ونوشِگرد ظهورمیکند وسیل مبتلایان به حقارت ِنفس دوره اش میکنند،دست وپایش رامیبوسندخاک قدومش راکُحل بَصرمیکنند چنین بت پرستان ِحلقه بگوش وفدائی نیزدرعطشناکی بت داشتن به سرمیبرنداگردمی اوراق زرنگارتواریخ رابنگریم بسیاری ازفجایع بزرگ که گریبان گیربشرشده به اشاره‌ی بت وبه دستان هرزه‌ی بت   پرستان ِناقص انجام پذیرفته،استالین-هیتلر،پولپوت،جعفرنومیری شاه وپینوشه،صدام یاحتی کاستروازنظرروحی آدمکهای مبتلا به سرطان وخیم حقارت ِنفسی بودند تشنه‌ی بت شدن که بوسیله مردمی دچار سرطان ِوخیم حقارت ِنفس وتشنه‌ی بت پرستی به بت تبدیل شده بودندوچنانکه میدانیدبرآن بُت پرستان همان رفت که برباخه!

 

* = یکی ازدلایل نگارش ِاین پُست اینست که اخیرایکی ازسوسولهای مدعی نسل ِثالث ِسوسکهای متعفن ادعای مریدی وسرسپردگی مستعلیشاه هندی راداشت ودیگری ویرادانیشمندی!خوانده بودکه میخواست عمرگرانمایه راتاپایان نزد ایشان به تلمذبنشیند نشستنی!حال بامرگ ِرقت بارِحضرت ایشان آنان بایدبروندوکسی رابیابندآنچنان احمق تا اواحمق ترازخویش یعنی آنهاراجهت ستایش خویش برگریندبرگزیدنی!