خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

دا ( داتا_ دایادوهام _ دامیاتا )

اتا_ دایادوهام _ دامیاتا

غروباهنگام

در افسانه هاست که در آستانه‌ی غروبی دیرپا و دلگیر، فورتونا، خدا بانوی خطاناپذیربخت، با چشمان بسته، در کناره‌های اندوهبار افق در حالتی دست از چرخاندن چرخ همیشه چرخان سرنوشت کشیده بود که اژدهای پیر خونخواری در حالیکه از دهانهای هفت سرش آتش زبانه میکشید بر شامخ ترین مکان چرخ طالع چنان چنبره زده بود که شیاطین، آدمیان و خدایان زیر آسمان پر از فقر و مسکنت زمانه‌ای خونریز هر نوع امید به تغییر وضع را از دست داده بودند. فورتونا از اعماق وجود فریاد میکشید: "هیچکس نمیتواند از بخت و سرنوشت خود بگریزد!" زاری آدمیان گرسنه و بیمار و ولوله‌ی پر از مکر شیاطین و حتی هیاهو بانگ تدابیر خدائی خدایان قادر نبود فورتونا را وادارد تا اندکی چرخ سرنوشت را بگرداند.

شباهنگام

ضجه‌ی کودکان تشنه، شیاطین، آدمیان و خدایان را با پاهای پر آبله از دشت‌های سوخته به چشمه ساران خشک میکشد، کارد به استخوان رسیده است. سیل جمعیت در امتداد تنها ستاره‌ای که پس از سالها در آسمان سو سو میزند به راه می افتد. کمانداران ِعبوس ِاژدها که به جای مغز، سرب در کدوی جمجمه ها دارند به عبث میکوشند سیلی را که دیگر سر باز ایستادن نیست متوقف کنند. فورتونا کورمال کورمال دسته‌ی چرخ سرنوشت را میجوید.

سحرگاهان

سحرگان است جمعیت روی زمین برهنه زیر آسمان ابرآلود در کوهپایه‌های کوه عظیم در پیشگاه آفریننده‌ی بزرگ به زانو درآمده‌اند. از آن میان سالخورده ترین خدایان با قامتی استخوانی و صدائی لرزان میگوید: " بزرگ کردگارا چه بایدمان کرد؟" ناگهان از میان ابرهای توفنده تندری به خروش می آید و سکوت را میشکند:

" دا ( داتا _ دایادوهام _ دامیاتا )

نسیم خنکی میوزد وباران نم نمک برزمین تشنه فرومیبارد جمعیت پرسان به پای میخیزد که آفریننده‌ی بزرگ چه گفت؟

بزرگ شیاطین میگوید: " آفریننده‌ی بزرگ گفت: دامیاتا یعنی ببین"

خدای سالخورده میگوید: " آفریننده‌ی بزرگ گفت: داتا یعنی ببخش"

واز میان آدمیان دخترکی میگوید:"آفریننده ی بزرگ گفت: دایادوهام یعنی غمخوار باش"