خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

دانته کجاست؟

در سرزمین ِخدایان ِمرده

رونق ِحکومت ِحکام  ِجور

بازار ِگرم دلقکان ِ بی استعداد

آنجا که حلقوم  ِدریده ی یاس

نجوای آه

از لبه ی تیز ِتبر و داس

همچون قطره

قطره‌های خون

می چکد به دامان  ِخاکستری دشت  ِسوخته

صد ها هزار

قلب ِکوچک ِعاشق

بردریده به سینه‌ی گشاده‌ی گاوروش

گواه  ِمهر ِتابناک  ِ

من،

آن

کودک تنهائی است

که در شبی هولناک و طوفانی

در کنج بی پناهی

با جور زمانه‌ی خون ریز

رنج را از سرنوشت ِتلخ

هدیه برده

از زلال  ِبستر  ِرود  ِبی گناهی

میبینی آدم وحوا را

درهم شکسته و نالان

بنشسته بر کناره‌های افق

خموش وسر شکسته؟

چگونه تصاویر ِذهن،

نقش های کژو کوژ اوهام

در حیرتم نگذارند؟

اینجا

کدامین دانای راز

قادر است

اندیشه های قصه‌ی پر غصه‌ی

بافنده‌ی این فرش ِرنگین را

از لابلای گره‌های بیشمار ِخونینش

رمز گشائی کند؟

کیست که به من بگوید

در ازدحام ِ

شکلک‌های بدون پیکر ِمعلوم

سایه‌های بدون ِ رنگ

فاصله‌ی ذره ذره تباه شدن به درازای عمر

با انتحار چیست؟

کدامین زبان شناس قادر است

پچپچه‌های برگهای تب خزان زده

دشنام‌های این تندر ِخشک  ِسترون

شرم  ِنگاه دختران عریان را

پیش نگاه‌های پر از شهوت  ِخریداران

به کلام درآرد؟

حال که چشمه‌های خشک

گواه ِ

حنجره‌های تشنه است

چرا نسیمی خنک نمی‌وزد؟

مرهم که نیست

برلبان  ِسوخته و زخمهای چاک

از چه

این آفتاب ِداغ

تاول زند به خاک؟

بی شک در شبی که در راه است

فریاد ِپر تحکم  ِرجاله‌ها

همراه ضربه‌های طبل و پوتین

به فرمان  ِپیرمردان  ِخنزرپنزری

راه میابد به عمق ِ سردابه‌های تهی

چاه های فرسوده

تا فوج ِخفاشان  ِخون آشام

در مهتاب بی‌فروغ

آنگاه که از آسمان آتش میبارد

برکوهی از جنازه خنیاگری کنند

همه جا،

همه،

در انتظار بارانند

ریشه های باقی مانده‌ی امید

در عمق  ِزمین  ِترک خورده‌ی پر تاول

صبر ِرویش را از دست میدهند

دانته کجاست تا جهنم دیگر بنا کند؟

ای کاش خدا بانوان ِغزادار

از اشک  ِخویش

باران رحمت وحکمت را

برزمین  ِخسته فرو بارند

باشد این بار

لشگر ِلجارگان به هزیمت روند

پیرمردان خنزر پنزری

در ته چاهی عمیق به قله کوه دماوند به بند درآیند

تا بار ِدیگر رودها جاری شوند

جنگل‌ها برویند و پرندگان مهاجر

با زمزمه‌های جادوئی چشمه ساران

به وطن باز آیند

باشد دگر بار آدم وحوا

زندگی از سر گیرند.