خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

خیزران

آنکه گفت آری و آن که گفت نه

بازخوانی قضاوت ساده لوحانه‌ی سلیمان

درروایات است که :"دوزن با ادعای مادری ِکودکی شکایت به سلیمان  نبی بُردند. حضرتش با توسل به خِرَد ِقدسی میرغضب باشی درگاه بخواندی و فرمودی: "کودک دونیمه کن! نیمی بدین و نیمی بدان ده!" که از آن میان یکی ازدوزن فریاد بر می‌آورد که: "کودک از آن من نیست.وی‌رادهید". سلیمان با استناد به رقت قلب زن وی را مادر واقعی تشخیص داده و دستور میدهد که کودک را به وی دهند."

نه تنها آنروز حُضار هلهله زنان و غیه کشان قضاوت ِسلیمان را تحسین و تمجید کردند بلکه سالیان درازی است که گول دهندگانِ عوام الناس این داستان را به دیگران نسبت داده ازحذاقت چنان قضاوت قدسی انگشت حیرت به نیش تحیرکشیده سر در جیب تفکرِ مُتِحَجر فرو همی برند و به ایام چیرگی ِموازین حقوقی دنیای مدرن آن قضاوت ساده اندیشانه را نشان نبوغ حکم ِقضائی سنتی ِعهد ِچوپانی کشاورزی میدانند و عر و تیز جهالت و افسوس و وا اسفای عوام فریبیشان به آسمان بلند است و پشم ِسر و ریش میکنند و بر سر و سینه میکوبند و پستان به تنور می‌چسبانند که چرا نباید بنا به عهد مالوف و حکم شرع دست و پا و بینی و لب و لوچه برید و سنگسار کرد؟؟؟!!!

این قلم اما بر آن سر است که در خلوت خویش با همان موازین عهد چوپانی به بازبینی وبازخوانی این قضاوت قدسی بنشیند!!! تا شاید وسیله‌ای باشد جهت مهار زدن به دیو سرکش باورهای عهد حجری!!!

_نخست آنکه در این قضاوت جای پای هرگونه تحقیق و تفحص حتی پرس و جوی ساده از شوهران این دو زن مغفول است.البته رنود میدانند که سازنده یا سازندگان ِ اصلی داستان عمدا ًچنین وضعی را پیش می‌آورند تا بدین وسیله راه را برای قضاوت قدسی باز کنند و گرنه کودکان چَت باز امروز میدانند که بالاخره این دو زن به خانواده‌ای و ایل و تباری متعلق بوده‌اند و در نه ماه بارداری آنقدر از خود اثر به جای مینهاده‌اند که رجوع به آنها چه بسا که میتوانسته به ساده‌ترین وجهی به مرافعه خاتمه دهد.

_داستان از حداقل دانائی لازم تا بدانجا در رنج است که آن را از واقعیت و حقیقت تهی میکند و راه هرنوع ارزش گذاری را به روی خویش میبندد. مثلا همگان میدانند که بسیاری از چیزها را میشودبا تیغ تیز به دو یا چند قسمت چنان تقسیم کرد که هر قسمت بتواندصاحب ارزش کل ِآن اجزا باشد مثلا ًیک سیب را میتوان به دو قسمت تقسیم کرد و میدانیم که هر نیمه تمامی خواص سیب بودن را داراست. درصورتی که نصف آدم دیگر آدم نیست که بشود بر سر نیم آن به توافق رسید و بسا بشود تصور کرد که زنی که میدانسته کسی چون سلیمان که همه‌ی دیوان و پریان و چرندگان و پرندگان را به زیر اخیه کشیده هم اکنون کودک را نصف میکند و منی که خواهان کودکم ،نصفش مشکل مرا حل نمیکند و با وجودیکه مادر ِکودک نبوده سریعا ً از خود واکنش نشان داده و گفته که :"نه کودک را نصف نکنید" و بدینسان صاحب کودک شده است!!!.

بنابراین کسانی که مفتون چنین داستانهائی هستند توگوئی با باور نصف آدم با حفظ تمام خصوصیات آدمی میکوشند راه را برای اجرای احکامی آماده کنند که بر اساس آنها میتوان دست راست و پای چپ مجرمی را برید و باور داشت آنچه که باقی میماند بالاخره آدمی است که ضررش از سابق کمتر است! در صورتیکه میتوان به تصور در آورد که زیان حاصل ازچنین حکم موحشی حتی اگر در جامعه‌ای بسر ببریم که موازین و معیارهای چوپانی کشاورزی برآن حاکم باشد نه تنها از نظر روحی و روانی بلکه حتی به لحاظ فیزیکی دوصد چندان ازجرمی که مجرم مرتکب شده است بیشتراست.